۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

قرقره و نخ برای امیرعلی و ماشین برای کورش

10/3/87 شنبه است که می روم هشتگرد و موهایم را می سپارم به لیلا و چند تا دختر دیگر که هایلایت کنند من پلاتینی می خواهم و آخرش استخوانی نصیبم می شود خوب است ولی رضایت بخش نیست پول قبول نمی کند فقط برای وسایل، شب داریوش می آید دنبالمان و باز می گردیم این هفته از سه شنبه تعطیل است برای امیرعلی کادو(قرقره و نخ) می برم می دهمش مامان تا بدهد به امیرعلی. دلم برایش تنگ شده تعطیلات رسیده و smsاش زودتر آمده نمی شود که ما ارتحال کنیم و شما عشق و حال کنید و واقعن همه رفته اند عشق و حال آرزو مسافرت شیرازش به هم خورده پنجشنبه است که می رویم هشتگرد باید از بچه ها پول بگیرم.
وزارت ترس گراهام گرین را می خوانم . داریوش دو کتاب از بهنود گرفته از سیدضیا تا بختیار به نظرم جالبتر است باید بخوانمش
وزارت ترس رمانی پلیسی بود
جریان آرتورو در خلال جنگ جهانی که با ناپدید شدن یک میکروفیلم درگیر شده او که یک کیک را در گاردن پارتی برده مشکوک می شود به کسانی که برای بردن آن کیک آمده اند. او به سراغ کاراگاه خصوصی می رود زیرا فکر می کند کسی قصد جانش را دارد با دختری به نام آناهیلفه و برادرش آشنا می شود و به جمع برگزارکنندگان جشن در گاردن پارتی راه می یابد در آنجا مراسم احضار روح برپاست به نظر کسی کشته می شود و برادر آنا آرتورو را فراری می دهد. رو سپس با پیرمردی برخورد می کند که کتاب می فروشد و از او می خواهد یک چمدان متاب را که سفارش کسی است برایش تا هتل ببرد او قبول می کند و آنجاست که آنا را می بیند ناگهان بمبی منفجر می شود و او حافظه اش را از دست می دهد و با نام جدید گامبی در آسایشگاهی زندگی می کند آنا به دیدارش می رود و روابط عاطفی بین این دو برقرار می شود حوادثی در آسایشگاه او را مجبور به فرار می کند او خود را به پلیس می رساند و جریان روزنامه ایی را برایش تعریف می کند که از او خواسته پیش پلیس بیاید کاراگاهی مامور این پرونده می شود میکروفیلم درون کیک بوده و حالا سرنخ پیرمرد کتاب فروش و رو را که حالا کم کم حافظه اش را به دست می آورد به خیاطی می کشاند کاست کسی که روز احضار روح کشته شده بود آنجاست کاست قبل از خودکشی اش شماره ی تلفنی را می گیرد که رو شاهدآن است سرنخها آنها را به آسایشگاه می کشاند دکتر فاوست رئیس آسایشگاه هم جزء قاچاقچی هاست
رو به تنهایی در پی کشف برمی آید شماره میکرو فیلم در آستر لباس برادر آنا پنهان شده رو جلیقه را می گیرد و برادر آنا می گریزد حالا آرتورو باید همراه میکروفیلم چه دروغی را برای پلیس ها سرهم کند
رمان پلیسی با نثری روان مختص گراهام گرین با تکیه بر ایجاد هول و حادثه ،اکثر آثار گرین در مورد جنگ (نه خودجنگ،پیامد ها و حوادث اطراف جنگ)است و مواجهه شخصیت ها باآن
دیدار در کاتالونیا،آمریکایی آرام، شخص سوم
را از گرین خوانده ام و لذت برده ام این هم یکی وزارت ترس
می روم دیدن زهرا خانه مادرش، امیرعباس کوله اش را انداخت پشتش و فقط راه می رود نه با کورش بازی می کند و نه با هیچ کس دیگر محمد پسردایی زهرا هم هست همین طور حنانه
زهرا مثل همیشه خوشگل و دوستداشتنی است و کمی خسته و شاکی بچه ها کلافه اش کرده اند خدیجه مثل همیشه مهربان است و علیرضا خیلی راضی به نظر می رسد. چه خوب که کورش سیاه است و لاغر و مریض والا باید کلی در کار طبیعت مداخله می کردیم و انرژی های منفی را برمی گرداندیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر