۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

مترو سواري يا موزه ايران باستان يا منشور کورش؟

بعد از مهموني مامان عمو مهرداد خاله آرزو و عمو مهرداد اومدن خونه ي ما با هم رفتيم تهران اول با ماشين تا ايستگاه مترو بعد با مترو تا موزه از همه بيشتر داريوش هيجانزده بود چرا که ياد 11 سالگيش افتاد که اومده بود موزه منشور کورش و کلي توريست آلماني و اون چشم ريزه ها که حتمي از شهر سامسون اومده بودن
جالب اين بود که همه ي کساني که تو موزه کار مي کردن تا ميفهميدن اسم پسرکوچولوي ما کوروشه با هيجان ازش مي پرسيدن تو اسمت کورشه چه عالي(انگار همه رو جو منشور کورش گرفته بود)
براي کورش سرباز پارتي جالب بود براي من اشياء پيدا شده تو اسماعيل آباد براي مهرداد قسمتهاي تخت جمشيد و براي آرزو اشياء زينتي براي خانم ها
حيف که نمي شد عکس انداخت ما هم با مجسمه هاي بيروني عکس انداختيم
راستي مامان زيزي گولو آسي پاسي دراکوتا تا به تا رو هم ديديم
مترو خوبه کورش؟ نه خسته شدم
موقع رفتن داريوش چشماشو بسته تا ما باهاش حرف نزنيم ولي خب ربابه هيچ عادتي به سکوت نداره اونم تو اين مسافت طولاني و اين سرعت کم
داريوش: شما يه ذره شلوغ کنيد تو مترو
موقع برگشت سرمون گرم کتابايي که داريوش خريده کورش خوابش برده خيلي خسته شده

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

پروژه ي معماري

پنجشنبه است که مي ريم نمايشگاه کتاب برگزار کنندش کانون پرورش فکري هستش خيلي محيط خوب چه کتاباي خوبي هم بود برخلاف همه ي نمايشگاه هاي اين هفته(کتاب و کتابخواني) که بيشتر کتابها مذهبي است اين يکي فقط براي بچه هاست وسايل کمک آموزشي هم مي فروشند کلي کتاب و وسايل بازي مي خريم دستگاه ساده ي نقاشي متحرک و جورچين معماري ايراني دوره ي صفويه که فقط کافيه از تو جعبه اش بيرون بياد مي شه اينا حالا بيا بگو دوره اش صفويه است.
مادرجون بعد از ديدنش مي گه: پسرم وقتي بزرگ شد قراره براي مادرجونش يه مسجد بسازه کورش فقط سني هارو راه بده شيعه ها برن يه جاي ديگه نماز بخونن 

هنرمحيطي

يک خونه ي ويلايي
يک عالمه درخت
کلي برگ رنگارنگ
شاخه ي شکسته
دو تا بچه که حوصله شون سر رفته
روي هم مي شود اين