۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

سورپرایز در مهد

کورش شلوار لباس پلیسو در بیار غم و غصه می ریزه تو صورتش وقتی زن دایی اینو می گه

نه نمی خواد! ، نه اندازه است!
ولی شلواره پنج سانتی باید تنگ بشه

مامان شلوارو درست کن می خوام بپوشم برم مهدکودک
قرار بشه پلیس بعدم علی و راستین باید جریمه بشن

صب نرسیده به مهدکودک می گه: مامان به راضی جون نگی من لباس پلیس دارم
بچه می خواد همه رو سورپرایز کنه

شوخی عمه و تصور مائده

کادوها باز می شه و از کسی که کادویی آورده تشکر می شه ولی پدرجون نمی یاد تولد، پس من می گم که پدرجون برای کورش یه اسکوتر خریده ما هم پارکش کردیم تو پارکینگ ماشین بچه اونجاست
همین ماشین بچه گفتن باعث می شه تا مائده جونم فکر کنه یه ماشین کنترلی برای کورش خریدیم میآد سراغ من که می شه بریم تو پارکینگ باهاش دور بزنیم اون موقع من نمی فهمم چی می گه ولی موقع رفتن ایندفعه سراغ داریوش می ره
عموداریوش بریم با ماشین کورش دور بزنیم
داریوش اسکوتر نشونش می ده که اینه اونچیزی که تو فکر کردی ماشینه مائده هم دو دور تو پارکینگ می ره و خداحافظ
دخترمون حسابی ضعیف شده حتمی چشش کردن وقتی اینجوری شیکش می کنن مردم چشم ندارن بچه مریض می شه
اینارو مادرجون کورش می گه

همه چی تو عقلمه!

داریم می ریم اسکوتر سواری که بابا ازمون می خواد تا بگیم این آهنگی رو که پخش می شه کِی برای اولین بار شنیدیم
دارم فکر می کنم این کودم آهنگه که می گه: من می دونم اینو اولین بار الیگودرز گوش دادیم این حرفو گفتن همانا و تعریف و تمجید ما هم همانا آفرین چه پسر با هوشی داریم
آفرین به تو که یادت مونده
با حالت جدی که به خودش گرفته می گه :آره بابا من همیه اینارو می سپارم به عقلم
قربون عقلش بشم تمام مسیر مسافرتو یادشه اول من کیسه خوابو بردم حیاط و بعد سوار شدیم و بعد رفتیم دلیجان و....
حالا می خواهیم بدونیم خاطرات بد هم یادش مونده
بابا چی تو مسافرت اذیتت کرد بهت بد گذشت
من شب خوابم نمی برد می دونی چرا چون روز خوابیده بودم شب خوابم نبرد
دیگه چی؟
آره بابا من ناراحت شدم تموم شب خوابم نبرد تو الیگودرز....
یادش نیست که افتاده تو آب بعد که داریوش جریانو می گه
آره بابا من که نمی خواستم بیفتم چون کوچولوام این جوری شد
حالا می دونم که با پر کردن لحظه هاش با خوشی اون چندتا لکه از بین می ره
اینم یه عکس با دختر لر تو موزه فلک الافلاک

دور دوم تولد

دور دوم تولد با اومدن خاله خندان شروع می شه اومده کمک یلدا جوجو هم هست کلی شطتونک شده این یلداجوجو وقتی داره پازل کورشو به هم می ریزه کورش می زنه پشتش
می گم :آدم آبجی شو می زنه
میگه: اون آبجی من نیست
میگم: خب می ره بشه آبجی امیرعلی
اون وقته که می گه: نه یلدا آبجی منه بیاد با پازلا بازی کنه
همه چی آماده است ولی خبری از مهمونا نیست ننه و دده هم اومدن ولی پس کو خاله ها ساعت 8 شده یعنی 3 ساعت بعد از زمان دعوت که کم کم می رسن اول امیرعلی جونم با اون کلاه پلیس که گذاشته سرش بچه رو هیجان زده می کنه بعد هم خاله آرزو و خاله دوشو که یه شوکولات بزرگ آورده برای کادو !
منتظر دایی ولی و مائده می مونیم بعد از کلی آدرس پرسیدن می رسن مادرجون و عموداود و لیلا هم می آن پذیرایی شروع می شه غذای مورد علاقه کورش مرغ سوخاری با سیب زمینی که فقط سیب زمینی شو می خوره بعد هم نوبت رقصیدن و کادو باز کردن می رسه هیچ آهنگ درست و حسابی برای تولد بچه نیست سه تا سی دی که مثلن قرار بود ترانه های شاد کودکانه باشه تبلیغ عمو فردوسه کادو هارو یکی یکی برمی داره و خودش می گه کی آورده و اینور و اونور بازشون می کنه البته بعد از بوسیدن (یه کادو دیگه این همه بوس نمی خواد اینو دایی یداله می گه) شوکولات گنده ی خاله یه توپ فوتباله با لباس شماره هفت راول
کادو مائده یه ماشین کنترلی
و کادو امیرعلی تمام بساط تولد و به هم می ریزه اون پسربا کلاه پلیس حالا می شن دو تا
بله یه دست لباس همیار پلیس با سه دست دیگه که خاله آرزو و عموعلی و عموداود و زن دایی خریدن خلاصه کلی کادو همین طور پول ننه و دده که می گه نمی دونم چی بخرم اون همی چی داره پس پول بهتره هرچی خواست براش بخرین یه لیلا خانمی هم اومده تولد این طرز صدا کردن لیلاست اونکه از اولش گفته بود تا عمه صداش نکنه حالا که تو جمع می خواست صداش کنه بهش می گه اینم از طرف لیلا خانم و میره که ماچش کنه
حالا باید تموم آبادی رو بگردی و از زیر سنگم که شده برای این ماشین کنترلی باطری دست و پا کنیم و از اینجا به بعد هیشکی نباید خلافی کنه چون دو تا پلیس اینجاست و جریمه می کنن
کیک شبیه یه گوریله یه گوریل خامه ایی بزرگ که با لامپای خاموش و فوت سه نفری مائده و امیرعلی و کورش می ره تا خورده بشه ورجه ورجه و شیطونی و غرغر تموم می شه ولی این شکموی ما چکه باران هنوز با هول داره دست مامانشو که یه تکه میوه دستشه می مکه
مامان تولد خیلی خوش گذشت و چی از این حرف مهمترکه خوش گذشت ولی کی می تونه فردا بره پیاده رویی با این پادرد و کمردرد فردا حکمن تعطیله ولی این داریوش مجبوره که بره .....

تولد در مهدکودک

تولد کورش رسید حالا دیگه پسر گلم رفت توی شش سال با اینکه قبل از اون همش می گفت که وقتی شش ام بشه شش تا لقمه می خورم ولی بازهمون عشوه ها رو داریم تا یه لقمه بخوره
بابا می شه من دوتا تولد بگیرم یکی تو مهد یکی هم خونه ؟
تولد توی مهد افتاده یکشنبه که هیچ کلاسی ندارن کارتهای دعوت به بچه ها داده و سفارش کیک و هدیه برای بچه ها و شیر و ژله کت و شلوار و رقص و برف شادی از همه مهمتر انگار تمام خوشی زمین و آسمون همین برف شادیه که از سوراخ قوطی بیرون می آد کلی هم کادو گرفته و اون کیک تونل دار با ماشین که به خاطر بدقولی شیرینی فروش تبدیل شده به دو تا کیک کوچیکتر و چهارتا دسر برای مربیا
هیچی به اندازه هیجان گرفتن و باز کردن کادو برای بچه ها جالب و جذاب نیست واقعن اونا تو لحظه زندگی می کنن
تولد با خوشی و خوبی تموم می شه
دست همگی بچه ها درد نکنه: راستین و علی عطایی ، محمدرضا ، کیمیا ، هانا ، هلیا ، تبسم ، نیلوفر ، تینا ، مانی ، رادمهر ، حسین سرافراز ، ایلیا یاوریان ، ایلیا مجیدی همین طور صحرا و هلیا و فرین و متین
همین طور مربی های مهربون مهد خاله فریما و خاله لاله و راضی جون
قرار جاده چالوس ناخوداگاه شده رسم بعد از تولد می ریم جاده چالوس و سنگ می ریزیم تو آب رودخونه که حالا پر آب شده و آبشارش حسابی به چشم می آد ولی باز پر اشغاله همه جا
اسکوتری که بابا داریوش برای کورش خریده، شده یه کادو از طرف پدرجون! می ریم پارک و همون جا ناهار می خوریم بعد نوبت اسکوتر سواریه اولش سخته ولی بعد راحتر حرکت می کنه

بدهکاری پسر

بابا قرار دیگه ماشین نخرم!
چرا بابایی؟
من بدهکارم به خاله طاهره و مامان
اینارو تو ماشین می گه و داریوش یه نگاه به من که چی می گه و این جریان بدهکاریه کورش
رفتیم خونه خاله طاهره که می ره تو اتاق خواب و بعد اون صدا که چیه چیه؟ زده جامدادی گوشه میز توالتو شکسته از اون سرامیکا که یه عروسکه با یه لیوان که هر چی دلت می خواد بزاری توش
ببخشید خاله طاهره یکی برات می خرم
و بدهکاری مامان: سه تا بشکاف که حسرت به دل موندم ازشون استفاده کنم بعد کله اشو بشکنه یکی که امانت لیداست اون یکی که به جاش خریده بودم و این آخری که برای خودم خریده بودم تازه قبل از اینکه این سومی رو بذارم زمین گفتم کورش نکشیش روی فرش ولی خب کو گوش شنوا و یا کو عبرت یا کو تجربه بد
حالا با این پسر بدهکار چیکار باید کرد؟

هرچی خراب شد؟!

چند وقت پیش یه تخته وایت بوردی لیلا داده بود بهش و اونکه بود همش نقاشی می کشید و مثل همیشه که گیر می ده به یه چیزی یه گیر نقاشی داشت ماژیک بود که تموم می شد و ....
نزدیکای عید اون تخته شکست و چسبش زدیم ولی عید که شد خب دیگه معنی نداشت تا بمونه
مامان اینو بندازیم دور یکی دیگه می خریم
اون رفت ولی جاش تخته ایی نیومد شاید چون اون تخته بزرگه که تو اتاق کتابخونه است بی مصرف مونده
کلی ماشین خراب هم هست یه کارتون جاروبرقی که پر از ماشینای به درد نخوره هر چندوقت یکبار ولواش می کنه تو اتاق که دنبال چرخ می گردم ولی خب می ره تو گذشته ی نه چندان دورش و یادی می کنه از اون اسباب بازیا که چی بودن و چی شدن!