۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

مدرسه و بازم مدرسه

نشسته روی تخت و داره با آلبوم دیواری ور می ره
می پرسه: مامان این برگه تموم شه چند تا دیگه باید برم مدرسه
تا آخر اون برگه ها و سه تا دیگه
اونوقت که عید شده
تازه بعد از عید
ای باباچقد زیاد!
این ذکر مصیبت برای مدرسه یه جور دیگه هم خودشو نشون داده سه چهار روز بعد از اینکه مدرسه رفته به باباش می گه: بابا من اولش نمی خواستم برم مدرسه ولی حالا دوست پیدا کردم و بهم خوش می گذره دیگه حتمن می رم مدرسه
امروز 18/7/89 ماشين کنترلي توسط عمو داود تعمير شده (هر دو تا چرخشو شکسته بود)
آخرين عکسهايي که گرفته از پازل بي ام و هستش اون گوشه عکس علي عطايي رو کشيده پسري با موهاي فرفري
و از همه مهمتر يه پازل مک کويين هم جايزه مي خواد چون: پل کوپي(خودش اينجوري مي گه) هاشو خوب رنگ کرده



يلدا و اداهايش

یلدا وقتی گیر داده که بخون خاله بخون...

یلدا وقتی گیر داده که خاله بخن (بخند) و خودش زودتر می خنده و دوربینو آورده که عکس هم بنداز.....

  یلدا وقتی شیطونی کرده و عمو داریوش یه دعوای خیلی کوچولو با یه اخم کوچولو تحویلش داده اونم اینجوری دست روی صورت مچاله شده و بعد که همه ساکت شدن دستشو از روی صورتش بر می داره و زیر زیرکی نگاه می کنه تا ببینه چه خبره

بابا بريم بيرون

هفته اول، هفته بعدازظهری تموم شده سه شنبه تب کرده و ساعت 1بعداز نصفه شب یه آمپول زده و حالا که چهارشنبه است مدرسه خود به خودی تعطیل می شه بابا هم نمی ره سرکار اونم تعطیل کرده خب بابا بیا بریم بیرون
این قصه ی مکرر هر تعطیلیه
کجا بریم کجا نریم رفتیم سمت فردیس خب پس بریم بازینو
چی هست این بازینو؟
همون کازینو برای بچه ها
هر چی دنبال بلوار کشاورز می گردیم پیداش نمی کنیم و می رسیم به یه پارک که اسمش انگار کشاورزه نزدیک خونه ی زهرا تاب و سرسره و تونل وحشت اینو به اون سرسره هایی می گه که شبیه لوله خرطومی می مونن و هیچ شباهتی با اون تونل وحشت پارک ارم نداره که از سوم ابتدایی هر سال از طرف مدرسه می بردنمون و می ترسیدیم و به روی خودمون نمی آوردیم

خب پنجشنبه است و بابا بریم خونه ی خاله
کجا می خواهی بریم پیش کی؟
بریم ولایت پیش فامیلام
فامیلای تو کیه؟خاله آرزو، خاله خندان، مهرداد،،، علیرضا، ننه ...
من که اونجا فامیلی ندارم من نمی آم
خب تو نیا من و مامان تاکسی می گیریم می ریم
هشتگرد رفتن همانا و سر و صدا با خاله و یلدا همانا شب هم دنبال متکاست تا بخوابه ولی باید برگردیم

جمعه است 16/7/89 روز جهانی کودک ولی باز خاله آرزو قرار یه پیکنیک رو گذاشته می ریم آغشت و ساندویچ خورون و آب بازی و سنگ پرت کردن تو رودخونه و مینی بوس سواری ولی زود بر می گردیم چون شلوغ می شه و دیگه نمی شه جا برای رانندگی تو این کوچه پس کوچه های برغان پیدا کرد

یه جایی نردیک آتیشگاه چند نفری با بچه هاشون بادبادک هوا کردن شاید یه قرار مهدکودکی باشه ولی ما برای کورش چیزی نگرفتیم

ما کادویی براش نگرفتیم ولی لیلا سه تا دفتر و یه آبرنگ و یه کلاسور بزرگ کاوردار براش گرفته


۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

خاطرات روز اول مدرسه

همچين مي گيم مدرسه که آدم خنده اش مي گيره 3 ساعت اونم کردن 30/2 فقط وقت کردن يه سر برن حياط و يکدونه تغذيه بخورن و خب وقت برگشتنه
اسم مربي تون چيه؟ اولش يادش نيست هر چي فاميلي که به نظرم مي رسه مي گم ولي يادش نمي ياد
اسم دوستام يکيش رادين آبي «مامان فاميلي رادين آبيه- پسر خانم عباسپور مربي نقاشي کانون»
مهرداد جمسار، سهيل اسفندياري،آرمين نيکنام...
مامان يادم اومد مربي اسمش چيه خانم رضايي خانم رضايي
بعد با تعجب به خودش خب پس اسمش چيه؟
...
اينم اولين تکليف مدرسه11/7/89

بِخَن خاله بِخَن

  يلدا چپ مي ره راست مي ره مي آد سراغ آدم که بِخَن خاله بِخَن بعد هم خودش مي خنده مخصوصن وقتي اين کرمو که روي سبزي ها بود مي گذارم
روي دستش خندان داره جيغ مي زنه که نه ولي اون داره بِخَن مي کنه

صافکاري با قلمو و گواش

 ماشین رنگ کردن یه شغل جدید حساب می شه اونم با گواش و اینجوری

10/7/89

رسمن دیگه مدرسه شروع شد ساعت 1 بعدازظهر
کورش تو جواب خب مدرسه چطور بود؟ خوب بود ولی خسته شدیم
لیلا بهش می گه خوب دورس بخون تا نخواهی اندازه من درس بخونی
مدرجون:البته که مدرسه خوبه کورش این عمو علی خیلی منو اذیت کرد می گفت باید بشینی تا من برم سر کلاس بعد بری خونه
مامان:خانم اسمش کورش با یکدونه واو
مربی:اون یکی کلاسه
نه قراره اینجا باشه با راستین تو یه کلاس
خب بگو اسم و فامیلشو وارد کنم کورش (با یکدونه واو) فامیلیش دوله است مربی نوشته دله می گم واو بذار وسطش
چه سخته؟!
اینم از روز اول مدرسه

نانا و اجداد بالکاني مامان

دایی یداله و مائده و زن دایی رفته بودن ترکیه

می گم می دونی دایی کجاست :استانبول
همین که اسم استانبولو می شنوه میگه : یعنی رفتن پیش نانا(بازم سریال فارسی وان)
بعد هم وقتی برای یداله کره زمینو می یاره تا رو اون نشون بده که می دونه دایی کجا رفته می گه: دایی می دونم کجا بودی شهر امره
با سر رفتن تو کره زمین و بچرخون و بگردون و خب اینجاست
راستی دایی به این نتیجه رسیده که حتمن اجدادمون از یه جایی اون بالا ها(بالکان) اومدن

مزرعه-کورش-شيطوني

سه شنبه است با ماشین دایی همراه خاله آرزو می ریم نمایشگاه کتاب دایی کلاس داره ولی خاله می خواد کتاب بخره تا می رسیم می ره سراغ خانم مبشر که تو نمایشگاه تو غرفه ی رادیو کرج می بینتش و یک راست می شینه رو صندلی و خب دیگه چون سلام کردیم فامیل هم شدیم
همین جور که من و خالش دنبال کتاب می گردیم نشسته روبروی یه تلویزیون که تو یکی از غرفه هاست و داره نقشه ی دیجیتالی رو که از گوگل ارت گرفتن و سی دی کردن و می فروشنو از تو تلویزیون می بینه
این برنامه تو کامپیوتر خونه نصبه و اون تا چشم ازش بر می داره رفته و یه نقشه رو آورده و صدا می کنه که بیا مامان رفتم خونه ی راستین اینجا هم کانونه
قرار برای خونه خندان و حرکت با ماشین مهرداد عملی شده و تو راه هشتگرد خابش برده بعد انگار نه انگار که خسته است تا ساعت 12 شب با یلدا (موش خاله) مشغول شیطونیه
فرداش قراره بریم مزرعه سبزیکاری
سبزی تازه بوی زندگی و خلاصه گل بازی و شیطنت
جریان این کیف هم جالبه اون کیف مریبوط به جعبه ی کمکهای اولیه است که کورش از خونه خاله پیدا کرده و صاحب شده بعد هم موقع رفتن به مزرعه یه دست لباس گذاشته توش و چه خوب که اینکارو کرده یلدا بستنی رو ریخته رو خاله و اون تا فهمیده لباس و از تو کیف درآورده که خاله بیا با این تمیز کن
خاله: چه فکری کردی کورش! دستت درد نکنه
کورش:خاله گفتم اینو بردارم شاید بستنی یلدا چادر مامانشو خراب کنه
کورش:خاله به بابام می گم خونه مونو بفروشه بیاییم اینجا زندگی کنیم
ما مشغول سبزی ها شدیم و اون دو تا خیلی اذیت می کنن برای همین خندان فرستادتشون تو بالکن که برید بیرونو نگاه کنید بعد هم یه دوربین شکار داده دست کورش که ببین از اینجا پارک مادر دیده می شه
کورش: خونه خاله رو دیدم اتوبانو دیدم خاله ام البنین هم دیدم
خندان:کم خالی ببند خاله
کورش: من نمی بندم (با تعجب که من که چیزی نبستم)

خاله و خواهر زاده عاشق خالي بندي اينم نمونش

کفش صدمه ديده

با هم می ریم ثبت نام دانشگاه دایی اون تازه از ترکیه اومده و کلی کار داره قراره باز مثل پارسال من براش ثبت نام کنم پارسال هم رفته بود ترکیه و انتخاب واحد کردن برام خیلی سخت بود اون موقع ها کورش می رفت مهد ولی امروز باهام می آد 7/7/89 اول کجا؟ دانشگاه
بعد بانک بعدش بازم دانشگاه آخرم خونه
مامان سه تا دوست پیدا کردم! چه خوب
ماشین کاغذی رو هم که براش خریدیم تا از حس و حال تب سه روز پیشش در بیاد حسابی خاکی کرده (این تب از اون دست مریضاست که هیچ عامل بیماری توش دخیل نیست فقط با دعوا کردن آدم دچارش می شه کورش چرا ماسه هارو ریختی پایین جلوی آبو گرفتی- البته به همین متانت که نه- چرا اینارو ریختی پایین چرا آدمو مجبور می کنی کاری که دوست نداره بکنه دیگه بیرون رفتن بی بیرون رفتن) و از همه مهمتر کفش بچه هم پاره شده
« برم چسب نواری بیارم بچسبونمش » اینو وقتی میگه که جوراب پاش نکرده و پارک رفتن دیر شده و از همه مهم تر من کفش بندی پوشیدم
اینم عکس کفشهای صدمه دیده