۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

مسافرت تابستانی

هنوز تعطیلات تموم نشده که آرزو می گه چون به خاطر بدی آب و هوا تعطیل شده شما هم با ما بیایید بریم یاسوج و این پیشنهاد یعنی بریمیکشنبه صبح راه می افتیم و تو اتوبان به خاله آرزو و عمو مهرداد و خندان و عمو علیرضا و یلدا ملحق می شیم
ناهار کنار زاینده رود خورده می شه و بعد از اون راه می افتیم که بریمزیر پل آب جهتش اون زیر انگار که عوض می شه و گرمی هوا آبو گرم کرده کفش تو دست و پاچه ها بالا می ریم تو آب عمو مهرداد تنها کسی که اومده بقیه چون قبلن اومدن دیگه ترجیح می دن بشینن و استراحت کنن لباسای کورشو در می آریم و بهش می گیم که بخوابه تو آب همه راه می رن بچه ها از همه شادترن بعد هم می ریم روی پل
دیر وقته که می رسیم یاسوج و می ریم آبشار یاسوج که خیلی شلوغه یه باغ پیدا می کنیم و چادرهارو علم می کنیم این آرزوی کوروشه
بابا بریم مسافرت
برای چی؟
خب تو مسافرت می تونیم چادر بزنیم و حالا تا پاش رسیده به چادر سیب زمینی شو نخورده خوابش برده
صبح وقتی بیدار می شیم تازه این سرزمین سر سبز خودشو نشون می ده شب مسابقه فینال جام جهانی بود عمو مهرداد چسبیده بود به تلویزیونی که تو باغ بود و ما صبح فهمیدیم که اسپانیا با یه گل هلندو برده و شده قهرمان
کاکان این جاییه که ما صبحانه می خوریم یه رودخونه که بازم کورش لباسشو در می یاره و می ره توش
مسیر بعدی سی سخت مجموعه گل کوه از یه عکس که تو بیلبورد می بینیم توجه همون بهش جلب می شه مسیرو می ریم می رسیم به چشمه میشی بعد هم آبشار و یه چشمه دیگه یه دریاچه هم هست با ماشین تا پای چشمه دوم دو کیلومترپیاده تا آبشار که خندان و یلدا و علیرضا نمی یان ولی کورش تا آخرش می یاد اول خاله و عمو مهرداد می رن بعد هم مامان ولی کورش و بابا نشستن تو لوله های سیمانی پای آب آبشار یه جایی توی اون سنگهای به هم پیچیده است ولی خب کورش هم راضی شده و خودشو رسونده به آبشار از توی آب باید بیایی بالا خیلی خوش می گذره راه برگشت هم هست ولی عمو مهرداد می ره تا دریاچه رو هم ببینه ولی دیگه این دفعه تنهایی
دریاچه ایی در کار نیست به خاطر گرمای هوا آب دریاچه خشک شده
آب آبشار و آب چشمه برای مادرجون رفتن کنار سیاچادر عشایر و خوردن آش و خریدن نونی که روی ساج پخته می شه تو مسیر برگشت هم داریوش و کورش دارن در مورد فواید آب و آبشار صحبت می کنن
آبشار به ما آب می ده
اگه آب نباشه ما می میریم
آبشار خداحافظ
شهر بعدی شهرکرد بابا کی می رسیم بختیاری (ما لر بختیارم، گبه های خوب دارم ، با ساز دهل فصل باهار مژده می یارم....)خانه معلم نمی ریم ولی با کلی غذا می رسیم به یه پارک بزرگ و چادرهارو علم می کنیم کورش لباساشو کثیف کرده تا عوضشون کنم و پتو پهن کنم ته چادر و مسواک بزنم خوابش برده
روز بعد اول پل زمانخانی تو شهر سامان که زادگاه شاعر قاجاری عمان سامانی بود و بعد هم موزه ی چالشتر که آخرش هم نفهمیدیم چه جوری تلفظ می شه چال شُتر، چالش تُر...
سفر دیگه تموم شده و باید برگردیم مسیر برگشت خوانسار و گلپایگان و دلیجان و ساوه ولی وسطش می زنن زیرش و راه می شه گلپایگان و مسی راتوبان که تا بهش برسیم از یه بیابونی رد می شیم نزدیک میمه که انگار معدن طلا داشت
دیگه هوا تاریک شده که می رسیم رباط کریم و اونجاست که دیگه عمو مهردادو گم می کنیم و بدون خداحافظی حضوری از هم جدا می شیم ولی شانس می آریم و زودتر از موعدمی پیچیم و از منظریه سر در می آریم
بعد هم خونه و تازه باید حموم هم بریم ولی دیگه حس و حالش نیست کی می ره حموم ولی من و کورش می ریم ولی داریوش باید فردا بره سر کار و پس خواب مقدمتره

نقاشی های خلاقانه

دوچرخه سواری بدون کمکی

امروز جمعه است 25/4/89 کورش تونسته بدون کمکی دوچرخه شو هدایت کنه این قضیه از همون خونه ی راستین رفتن آب می خوره اون کمکی هاشو باز کرده پس کورش هم باید بازش کنه اولش خیلی سخته دیگه بغض کرده که من نمی خوام و می خواد که دوچرخه رو پرت کنه که می گم حوصله کنه البته بیشتر باید داریوش صبر داشته باشه اون وقته که می ره و پشتشو می گیره و چندباری کمکش می کنه این یعنی حرکت از نو و یعنی تموم اون دیگه بعد از 10 نه 20 بار افتادن و کمک خواستن خودش از پسش بر می آد

یلدا در سفر

تو سفر کورش چند باری می ره تو ماشین عمو مهرداد و این یعنی مقایسه ی 206 با پراید و از همه مهمتر ما سبقت می گیریم 206 از پراید بهتره سرعتش بالاتره
این وسط یلدا هم تا می تونه شیطونکی می کنه وقتی تو ماشین نشستی جیغش هوا می ره که بریم پایین مامانشو حسابی ذله کرده ولی این تا موقعی ادامه داره که پاش برسه به زمین اون وقت می شه یه بلای به تمام معنی

مدرسه

با راستین

جمعه مامان راستین زنگ زده که کورش بیاد خونه ی ما برای بازی با راستین صبح ساعت10 رفته و ساعت 4 بعدازظهر برگشته این اولین روزیه که بدور از ما تو خونه ی یه دوست می مونه
نگرانم که اذیت کرده باشه ولی انگار بهش خیلی خوش گذشته جلوی تلویزیون خوابش برده و تا فرداش هم بیدار نشده
بابا، راستین کمکی دوچرخه شو باز کرده باید منم باز کنم
بابا راستین توی پارکینگ دوچرخه سواری می کنه
راستین باباشو زد و بهش گفت خیلی بدی (این همون اتفاقیه که موقع برگشت می افته دیگه نمی خوان از هم جدا بشن راستین به باباش گفته شما برید مهمونی من پیش کورش می مونم و این حرف وقتی با مخالفت مواجهه می شه! می شه دعوا کردن و دوست نداشتن)

آخ جون مدرسه!


دوشنبه14/4/89 ثبت نام کورش در پیش دبستانی مدرسه جهازیها انجام شد این هم یونیفرم مدرسه حالا با راستین به یک مدرسه خواهد رفت