۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

خونه سازي با ؟

روز عکس و خوراک لوبيا

دوشنبه 25/7/89 روز عکسه
راستین: حیف شد کورش کت و شلوار نپوشیده
کورش: راستین من با کت و شلوار قبلن عکس انداختم یادت نیست تو مهدکودک حالا با این لباس عکس می اندازم
مراسم عکس بوده و خانم رضایی هم زحمت کشیده و براشون خوراک لوبیا درست کرده هم آموزش نشانه ی «خ» بوده هم خوردن و لذت بردن
مامان ما تو مدرسه خوراک لوبیا خوردیم خانم درست کرده بود

نشانه ي «خ»

نشانه «خ» رو خانم رضایی آموزش داده اولیش «س» بود
می گم خ مثل خداوند
می گه: آره
« به نام خداوند جان و خرد                کز این برتر اندیشه بر نگذرد»

اسم فاميل کورش

تو شناسنامه ی داریوش فامیلیش شده دولت منش
ولی برای کورش باید بمونه برای بعد ولی خانم معلمشون روی برگه های پلی کپیش می نویسه کورش دولت منش
مامان آخه ما سه تا کورش داریم
کورش کشوری
کورش امیدوار
کورش دولت منش
راستی مامان فامیلی راستین می دونی چیه؟ راستین بنی هارونی
ولی اون میگه از تو مهدکودک اسمش راستین زمانی بوده ولی من فکر کنم همون راستین بنی هارونی بهتره

مغلوب شدن سورنا

روز 19/7/89 شبه که صدای زنگ بلند می شه و عمو رضا و سورنا دارن می آن بالا دویده پایین ولی زود برگشته وسایلاشو جمع کنه تا سورنا دست نزنه

سورنا کمی لاغر شده حالا یه داداش کوچولو هم تو راه دارن که
سورنا اسم داداش کوچولو چیه؟ سپنتا (اینجوری که نمی گه ترجمه اش می شه این)
خیلی شیطونی می کنه دوبار هم کورش رو گریه می اندازه آخه گازش گرفته
اینم جای دندوناش رو دست کورش
ولی خب آخرش مغلوبش کردن با چی؟ با متکا
جنگ متکا جنگ معروفیه تو خونه ی ما هر چی کوسن و بالش و حتا متکای بزرگ ترکی که دم دستشون باشه می زنن به هم و خب این بچه خیابون مصباح بدجوری مغلوب شده و در می ره یه بار بغل باباش و یه بار هم مامان

تولد دو دختر در يک روز

21/7/89 این روز روز مخصوصیه آخه هم روز تولد چکه باران تو این روزه و هم اینکه یه دختر دیگه هم باهاش تبانی کرده و همین روز دنیا اومده سارا آبجی امیرعلی
ساعت 5/5 صبح امیرعلی تو خواب خوش مستی می رسه خونه ی ما و خب وقتی بیدار می شه و باباشو نمی بینه حالا نق نزن کی نق بزن به صدای اون کورش هم بیدار شده و بازی از همون ساعت شش صبح رسمن شروع شده صبح ساعت 8:10 است که سارا به دنیا می آد و ساعت 14 می رییم بیمارستان برای دیدنش
بچه که راه نمی دن امیرعلی رو از در پشت می بریم تا مامانشو ببینه دختر خوبی به نظر می رسه تا بزرگتر شه ببینیم شبیه کیه خب این وسط کورش و امیرعلی چش بیمارستان رو هم در می یارن چه برسه به ما خودشونو همه جا مالیدن دیگه ذله ام کردن باید برگردیم پنج شنبه هم با شیطونی می گذره شبا دایی هم می آد پیش ما ولی باقی روز کورش و امیرعلی با هم شلوغ می کنن بچه زردی داره فکر می کنم برای امیرعلی مهم اینکه این آجی سارا یه موتور براش خریده و هر موقع باباش نیست رفته اونو بیاره
شب که می شه می ریم پارک حالا بازی نکن کی بازی کن سرسره بزرگ قطار و هواپیما تونل وحشت و خب ساندویچ خوشحال و سرحال شب با عمو داریوش و کورش می رن حموم ولی جیش می کنه و قرار می گذاریم که اگه تکرار نشه براش ماشین مسابقه بخرم
جمعه است و هنوز بچه زردی داره می ریم هشتگرد ویلای دایی یداله
امروز برای چکه باران تولد گرفتن ما هم براش یدونه سویشرت گرفتیم اکیپ اراذل کامله مائده و فائزه وکورش و امیرعلی این چکه باران که حالیش نیست از یلدا هم که خبری نیست تمام مدت بدو بدو و بازی، امیرعلی حسابی خوش می گذرونه تو ماشین موقع برگشت دراز می کش روی صندلی عقب و کورش مجبور می شه بره کف ماشین بشینه منم ازش می خوام که بیاد بغلم ولی خب پسر گلم حسابی بزرگ شده و سخته اینجوری
شنبه هم با هم می ریم خونه راستین تا ببرمشون مدرسه و چه سخته سه تا بچه رو جابجا کردن خوب شد که عمه راستین اومد برگشتنی هم می ریم پیش باران و من مشغول حرف زدن با عمه راستین می شم و اون داره با باران بازی می کنه ولی زود حوصله اش سررفته و باید برگردیم تو راه به بابای راستین میگه ما با «کایمون» به جای کامیون اومدیم اونم با تعجب که چی؟
منظورش اتوبوسه
خیلی زود می خوابه و باباش نرسیده هفتا پادشاهو خواب دیده یه آب هایی هم ریخته توی رختخوابش و همین یعنی صبح زود بیدار بشه و گیر بده به باباش و کورش و حتا من بی قراری کنه و حتا حرف بد بزنه و کورش هم آتو بگیره که امیرعلی اینو گفت امیرعلی اینو گفت
ولی خب این ساعت آخر رو هم هرجوری هست تحمل می کنه و خداحافظی
حاصل این کنار هم بودن یه خونه ی به هم ریخته برای من و نفری یه ماشین بی ام و قرمز برای کورش و امیرعلی که دایی خریده
اون روز هم بچه رو نمی ذارن ببرن پس دو روز دیگه هم می مونه امیرعلی حالا هشتگرده

دلي اندازه ي گنجشک براي عبداله

دلش اندازه گنجشکه
اینو من می گم بعد از حرف زدن با عبداله که اشکمو درآورده و کورش می گه :چی؟
یعنی مهربونه، همه رو دوست داره، محبت می کنه، دلش برامون تنگ می شه
خب منم دوستش دارم دلم هم براش تنگ می شه ولی مامان نگران نباش اون به من قول داده که زود برگرده
کورش: بابا
بابا: بله
کورش: راستي دایی عبداله کی می آد؟!