۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

خاله ی ناتو داشتن چه مزه ایه؟

ننه (مادرجون ترکه) همیشه از خاله اش یاد می کنه که خدا بیامرزدش زن تمیزی بود و من هرچی بلدم از اون یاد گرفتم وحالا با این خاله ی ناتویی که کورش داره حرف من اینکه ام البنین «خدا بگم چیکارت کنه که کورش هر چی حرف بده از تو یادگرفته»
«تو روحت» این تیکه کلام خاله است کورش هم وقت و بی وقت اینو می گه، هر چی زبون درازی و شکلک هم وقتی با خاله شه مجوزش جهانی می شه


جمعه که با دوستای خاله و خاله آرزو و عمو مهرداد رفته بودیم فشند
رفته با خاله تو ماشین عمو مهرداد و با خاله ی بدتر از خودش تمام مسیر زبون درازی کردن و دهن کجی تازه گفته: اون 206 قراضه به ما (پراید) نمی تونه برسه
اونجا آتیش هست و هوس سوسیس کبابی و اینم عکس کورش با کباب سوسیس اش
مه هم هست هنوز توی دره ایم که از کوه می ریزه پایین تا بالا برسیم چشم چشمو نمی بینی ته دره معلوم نیست

هدرشدن روز ماشین

همه پنجشنبه هارو یه جوری دوست دارن و مدل کورش اینکه: مامان فردا یادم بنداز ماشین ببرم آخه پنجشنبه ها روز ماشینه یعنی هر بچه ایی می تونی از اسباب بازی های خودش هر چی دلش می خواد بیاره و این روز ماشین یعنی همین
دو ساعتی نیست که رفته از مهد زنگ زدن بیایید کورشو با خودتون ببرید
چرا؟چی شده؟ آب همه ی خیابون سیزدهم گوهردشت رو برداشته و ممکنه بریزه تو مهد!
لوله اصلی انتقال آب بالاتر از خیابان سیزدهم ترکیده سیل راه افتاده این یکطرف قضیه است ما هم رفتیم و کورشو آوردیم مهمتر اینکه روز ماشین هدر شد یه جورایی
اون دزدی آخرسال و بعد اون شبیخون دزدا برای بارمجدد تو سال جدید واومدن پلیس به مهد و اینم سیل تو خیابون و امکان خیس شدن کوله و رختخواب بچه ها
مامان می دونی چرا زنگ زدن که تو بیایی دنبالم ترسیدن آب از تو پیاده رو بیاد توی مهد و کوله و رختخوابای بچه هارو خیس کنه
بعد وقتی تو ماشین نشسته و تا رینگ آب اومده بالا می گه:« بابا نرو خونه، بیا تو آبا چرخ بزنیم»
اینم آخرین عکسی که خودش از ماشیناش گرفته

نقاشی پدرجون

می ره پایین و می شینه روی اوپن و پدرجونش اجازه می ده تا هر کاری که دلش می خواد بکنه

اونم یه نقاشی از پدرجون و ماشینش کشیده

این پدرجون، این عینکش، اینم وانت قراضه اش
(راستی پدرجون چرا وانت نو رو سوار نمی شی)

اینم خونه ی پدر جونه

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

وانت جایزه ی چی بود؟

می خواد که دوربینو ببره و از ماشیناش عکس بندازه توی این عکسا عکس وانت سفیدش هم هست

می گم کورش این جایزه ی چی بود؟

می گه: فیلم تعریف کردن

یادم می افته که تمام مسیر از رزن تا آبگرم یه نفس تمام فیلم شرکت هیولارو برامون بازخوانی کرده تمام دیالوگهای فیلم رو از بر می گه و بعضی وقتها اداشو هم در میاره

بستنی و دوستی

جلوی در مهد می گه: مامان باید برام بستنی بخری من دارم به حرفای لاله جون گوش می دم
پسرت به هانا گفته: هانا موهات چقدر قشنگه، تو خیلی زیبایی
می گن کی این حرفارو یادش می دم؟
بَده یه بچه ایی پیدا شده حس زیبایی شناختی داره!
بستنی کورش می شه 13 تا بستنی برای بچه ها و مربیا می ریم تو و مشغول خوردن
بچه های دیگه تو آشپزخونه نشستن همشون تا بستنی رو دست کورش می بینن می دوان جلو و چه حالی می کنن با این بستنی بعد مشغول حرف زدن و بستنی خوردن می شم که دیگه باید بریم تو راه کورش تعریف می کنه که: مامان بچه ها دورم کردن و علی و نیلوفر بوسم کردن من اونارو با بستنی خوشحال کردم اونا به خاطر بستنی دوسم می شن
و این دنیای کوچیک بچه هاست پر از محبت و راستی و شادی حتا با یه بستنی

پس کو کورش؟

مامانی بیا با هم این هندونه رو ببریم برای مادرجون نینا

همونجور که قاچای کوچیک هندونه رو می خوره «چقدر به من کار می گید همش اینو ببر اونو ببر من دیگه هیچی رو نمی برم»
این روی قضیه است و جریان اینکه تا می رسی پایین و سلامت تموم نشده بابا می پرسه پس کو کورش ؟

مشکلی با علی و راستین

مامان علی و راستین می خوان وقتی بزرگ شدن پلیس بشن و بیان منو دستگیر کنن و ببرن
اینو می گه و چشماشم پر از اشک شده
می خوام آرومش کنم! مامانی تو که خلافی نکردی برای چی ببرن تو پسر خوبی هستی حتا وقتی بزرگ بشی
اونا خودشون گفتن میان و منو می برن
موندم چی بگم باید بازی کنم! خوب ماشینشون چیه ؟
مرسدس بنز
خب اینکه مشکلی نیست تو هم بزرگ شدی بشو خلبان و سوار هواپیما فرار کن اونا که با مرسدس بنز به تو نمی رسن
با لبخندی می گه: می خوام یه فراری بخرم و گازشو بگیرم و برم
تا خونه وصف فراری و سرعت مرسدس بنز و پلیس و فراره حتا فکر ناخدا شدن هم می آد به ذهن من و اون همون فراری رو ترجیح می ده
شبم با این عنوان برای بابا تعریفش می کنه
بابا می دونی امروز چه مشکلی پیش اومده بود علی و راستین.....

کورش و سفر

* سفر یعنی رفتن به هتل و رستوران و خلاصه یه چیز متفاوت با این خبری که روبرو هست این نظر کورشه
**شب اول سفره و می خواهیم استراحت کنیم در اومده که مامان اگه برگردیم من دلم برای سفر تنگ می شه اگر اینجوری بشه عکسارو نگاه می کنم
***بابا مسیر چیه؟اول الشتر بعد خرم آباد بعد بروجرد
نه بابایی! اول بروجرد، بعد خرم آباد، بعد الشتر
چی تو گفتی! اول الشتر، بعد خرم آباد، بعد بروجرد، تو دروغ گفتی
حالا بیا راضی اش کن که چی به چیه!
****بابا تو اشتباه کردی چادر و الکی آوردی پس چرا بازش نمی کنی توش ناهار بخوریم و بعدم بخوابیم
*****همین طور که داره از کوه زیارتگاه هفت دلاوران بالا می ره جای خاله شو خالی می کنه که من پسر قهرمانم فقط که ام البنین نمی ره کوه منم تا اون بالا می خوام برم
******مامان دلت بسوزه ما می خوام بریم رستوران و این عشق به رستوران کار باباشه بعد می ره سالن غذاخوری مهمانپذیر برای خوردن صدالبته که کباب
******* قبل از تپه ی نوشیجان زنگ زده به خاله آرزو
خاله بعدن باهات حرف می زنم ببخشید الان روی تپه ام، همچین که رسیده پایین مامان گوشی تو بده می خوام با خاله حرف بزنم
خاله سلام ببخشید که مجبور شدم قطع کنم حالا از تپه اومدیم پایین تو خوبی
********زنگ بزن به خاله خندان بهش بگو ما کجاییم نگران می شه خب

مهد و نوروز

عیدتون مبارک نگو! بگو نوروز مبارک ! من که می گم بایرامون مبارک اونم تکرارش می کنه صبح کت و شلوار پوشیده و رفتیم مهد تا لاله جون درو بازکرده لاله جون عیدت مبارک
ماجرای کت و شلوارش هم جالبه این حرفو که با کت و شلوار برو مهد اول بابا بهش می گه می مونه تا شنبه که زود بلند شده و خوشتیپ کرده و تازه فهمیده که کسی هم نیست تا بگه من خوش تیپ ترم یا اون
ولی این هست تا ظهر که می رم دنبالش کت و شلوار رو دست خاله لاله است: دیگه اینو نپوش سختته و این یعنی آخر وحی و دیگه کیه که کت و شلوار بپوشه ،این فقط مال مهمونیه
امیرعلی کز کرده بغل باباش و داره غرغر می کنه می گم چیه عمه دست می بره طرف کورش که من از اونا می خوام
این چی می خواد؟ باباش می گه کت و شلوار؛ راستی از کجا خریدینش
می گم امیرعلی جونم تو هنوز کوچولویی زودتر بزرگ شو عمه خودم برات یکی می خرم
این کوچکترین سایزش بود چند سال دیگه
امروز15 فروردینه و اونم دو روزه که می ره مهد فریباجون رو دم در می بینم بابت کادو تشکر می کنه یادم نمی یاد جریان چیه ولی خب یه کادویی بود چی بود؟
اون یه خودکاره توی یه قاب خوشگل که خاله می ده به داریوش و کورش تا می بینتش می گه می خوام بدمش فریباجون و این همون کادویه که من یادم رفته!

مامان توضیح بده

هنوز از پله ها بالا نیامده که می گوید: لیلا ما برگشتیم دلت برام تنگ نشده بود
چرا داداش دلم برات تنگ شده بود
منم خیلی دلم برات تنگ شده
چون دلت تنگ شده بود برات خوراکی خریدم
من هم برای مادرجون ماجرای سفارش بابا را تعریف می کنم:
بچه ها از این سیبا بذارید کنار ببریم برای پدرجون، فردا می خواد بره سرکارو این اولین روز سفره و تا سه روز کدوم سیب رو نگهداریم برای دل بچه
دوربین را وصل کرده ایم به تلویزیون و داریم عکسها را می بینیم که می گوید مامان بگو این یعنی توضیح بده آخر هر عکس کلی توضیحات دارد کورش اینجا حال و حوصله نداشت و نمی خواست با ما بیاد بریم بنای خورهه را ببینیم
کورش اینجا داره دنبال گنج می گرده البته اگه گنجی مونده باشه

کیلومترشمار در آخر سفر

ولی خوب به این راحتی هم نیست داریوش تمام شانس ما را برای بردن پراید از دست می دهد در راه بویین زهرا سبقت غیرمجاز می گیرد و پلیس می گوید بمانید
همیار پلیس خواب است و من هم می دانم که داریوش سر جای خودش سبقت گرفته ولی نتوانسته به موقع وارد مسیر شود و این آقای پلیس قبولش ندارد می روم و دوربین سرعت سنجش را امتحان می کنم کادر قرمز رنگ را بگذار روی هر ماشینی که دلت می خواهد و دکمه را بزن سرعت ثبت می شود
و این یعنی بیست هزار تومانی جریمه و 20دقیقه معطلی و کلی حال گیری
کورش پاشو بابارو جریمه کردن هر چه دلت می خواهد بگو ولی این را نگو که بچه را شوکه می کند بابا ورود ممنوع رفتی؟ چیکار کردی که آقا جریمه ات کرد؟ تابلو رو ندیدی؟
هیچ کدوم از اینها نبود بابا؛ آقا اشتباه کرد
مسیر ورود به شهر کرج صفادشت شلوغ و شاید به اندازه تمام مسیر آبگرم تا اینجا وقت می گیرد و خلاصه می رسیم در را که باز می کنم کورش صدایم می کند می گوید کیلومترشمار را ببین این هم کیلومتر شمار بعد از سفر درست جلوی در خانه

سفر نوروزی7

تا اینجای سفر خیلی خوب بود تا اینکه آقای کورش خان هوس افتادن در جدول کنار خیابان کرد و بساط همه را به هم ریخت
در این مواقع همه چیز تقصیر ربابه است مگر خلافش ثابت شود واز همه بدتر این حس ترس است که می ماند در وجور بچه نه از اتفاقی که برایش افتاده بلکه از غرغر داریوش که چرا این اتفاق افتاده اصولن من و بچه همیشه نگران عکسالعمل داریوشیم تا خود حادثه
لباسها عوض شده و نقطه بعدی غارکلماکره است در جنوب کوهدشت می رسیم به بریدگی که راه روستای رومشگان است ولی عجیب این است که برای رسیدن به غار باید از پلدختر می رفتیم از این طرف هیچ راهی برای رسیدن به غار وجود ندارد
رومشگان را با دلخوری ترک می کنیم
من می خواستم برم کوهدشت نه اینجا و این یعنی تمام
کوهدشت شهر کوچکی است خیال استاد رحمانپورعزیزبا این اسم جان می گیرد ولی بی هیچ توقفی در پی همان نقشه و نقشه بازی و خواستن و نخواستن از نگاره های صخره ایی هومیان و میرملاس می گذریم و راه برگشت را در پیش می گیریم خرم آباد هم می مانند پشت سر و حالا الشتر کورش خیلی خوابیده شاید چند ساعت پل کشکان رود از دور در مسیر بود و همین طور پل کاکارضا
ماجرا برگشتن به کرج است در اولین فرصت و فکر یک اشتباه یعنی سفر کردن خلاصه که با رنجش و بخشش و درخواست ختم به خیر می شود حس بدش می ماند برای من هیچی بدتر از این نیست شب در الشتر و فردا رو به نهاوند
نهاوند در استان همدان است پس در راه در فاصله چند کیلومتر از سه تا استان رد می شویم لرستان، همدان و اراک اول نهاوند و بعد ملایر، نمی رویم تویسرکان همه جا ننه می آید جلوی چشم آدم انگار همه ی زنها ننه اند ننه ایران داریوش

تازه وارد ملایر شده ایم که آدرس یخچالی را روی نقشه پیدا می کنیم
یخچال نه یخدان میرفتاح اواخر قاجار اطرافش را مزارع شخصی گرفته و درش هم بسته است
در ملایر بازار نیمه تعطیل است الان سیزده بدر شده و همه در حال رفتن به سراب ها و گردش در طبیعت زیبا، ما هم داریم سوغاتی می خریم شیره و نان محلی و نبات و ترخینه بعد هم می رویم موزه ملایر (خانه ی مرتضی لطفعلیان) است که 9 سال پیش ثبت ملی شده و صاحب اولیه آن مصدق الممالک یکی از خویشاوندان فتعلی شاه قاجار بوده دو بخش از سه بخش بنای اصلی از بین رفته که حسینیه و اصطبل بوده و فقط اندرونی که توسط لطفعلیان بازسازی شده قابل استفاده است که همان موزه است با کلی وسایل زندگی از بشقاب و فر نفتی و روزبین و کتاب تا وسایل ختنه و کیسه ی حنا و صندوق گرفته تا تابوت و خیش و لاک پشت
از همه جالبتر صندوق چوبی است که روی ورق رویی عکس دو دختر دیده می شود و داخلش روزنامه هایی قدیمی که به نظر روسی باشند و ماکتهای قسمت مردم شناسی که حالا همگی روسری به سر هستند برخلاف موزه فلک الافلاک
و لاک پشت که کورش پیدایش می کند دور حوض وسط اندرونی ترس دارد ولی آخرش توانسته در یک عکس لاک پشت را به دستش بگیرد
در مسیر بازگشت تپه ی نوشیجان قرار دارد یک دژ و معبدی باستانی بر روی آن راهنمای موزه می گوید کلی آثار باستانی از آن به سرقت رفته و برای همین سرباز گذاشته اند برای مراقبت و همین طور سوله ایی برای تخریب بیشتر
زمان دژ از ماد و هخامنشیان و پارت هاست در چهره کورش هم می توان هیجان زدگی را دید از دالانها می گذرد سرش را در هر سوراخ سنبه ایی می کند و بالا رفتن از دیوارهای کاهگلی را دوست دارد داخل بنا نیایشگاه و تالارستون دار و اتاق و تونل و حصار دارد تالار ستوندار خیلی قابل تشخیص نیست ولی نیایشگاه سالمتر مانده و همین طور اتاقها که مرمت شده دیوار های اولیه هنوز در قسمتهایی قابل مشاهده است منظره دشت در چهار طرف دژ هم باید به دیدنی های آن اضافه شود یک گستردگی بی همتا
وقتی از تپه ی 37 متری پایین می آییم به طور قطع کشف و شهور مسافرت تمام می شود و دیگر فقط باید رفت زودتر و زورتر مسیر رزن واوج و آبگرم و بویین زهرا و اشتهارد و صفادشت و خانه است

سفرنوروزی6

به خرم آباد می رسیم و از این همه سبزی و خرمی در شگفتیم پارک کیو را همان ابتدا پیدا می کنیم خیلی شلوغ است مسیرها در شب قابل شناسایی نیستند در روز که نمی توانی جایی را که می خواهی پیدا کنی چه برسد به شب می رویم تا استراحت کنیم تا فردا ببینیم این فلک افلاک کجاست؟
یادمان هست که می خواهیم نوار و cd بخریم با این حال صبح زود می رویم قلعه بدجوری حال و هوای داستان معصومه اثر مهیار رشیدیان را دارد با موزه بسیار بزرگ و زیبا ومردم شناسی اش عالی تر پر از ماکتهای مختلف برای آیین های این سرزمین از عزا و عروسی تا شکار و نان پختن و آن ماشته بافی که خیلی به دردنخورش را هم کنار موزه می فروختند که زدگی داشت و پسر فروشنده می خواست این زدگی را خیلی عادی نشان دهد و خلاصه که به درد کار من هم نمی خورد و یا دیه جومه که وسیله ایی برای شکار بود یک پارچه ی تکه دوزی شده تا با آن خود را استتار کنند و به شکار نزدیک شوند و از همه زیباتر عکسهایی بود از نمی دانم چه کسانی (چرا اسم عکاسها روی اثرشان نبود؟) که همه جای موزه بودند
فلک الافلاک را با اقتدارش می گذاریم و دنبال آدرس کتابفروشی می رویم بیرون به جای کتاب چند تایی CD و نوار خریده ایم
می رویم گرداب سنگی را پیدا کنیم یک حوضچه بزرگ برای تامین آب بخشهای مختلف شهر بوده در قدیم حالا فقط برای بازدید کنندگان جذابیت دارد از این محل آب بسیاری از مکانها از جمله حمام حسن خانی تامین می شده ولی ما حمام را پیدا نمی کنیم و می رویم بهار ماگله یک بازار نوروزی برای مسافران سیب زمینی برای کورش و کتاب ایرج رحمانپور برای داریوش و باقالای گرم، نان گردویی گرم برای هرسه و اسب سواری برای کورش
از میل هایی که پیرزنی گوشه ی بازار می فروشد دوتا را گرفته دستش که بابا اینارو بخر و داریوش که می دونی اینا به چه دردی می خورن باید صبا باهاش ورزش کنی چه جوری ؟
می رویم سنگ نبشته را ببینیم همین نزدیکی هاست فرمان بخشش مالیات
گوشه ایی از یک خیابان بزرگ دور یک محوطه سنگ شده قرار دارد دو برابر قد داریوش با نوشته هایی که معلوم نیست ولی ترجمه ی خط کوفی را که سنگ نبشته به این خط است گوشه ایی روی تابلو گذاشته اند با این فرمان مردم از پرداخت مالیات چراگاهها معاف شده اند همین طور مردان حق پوشیدن لباس ابریشمی را ندارند
این سنگ نبشته قرن ششم را می گذاریم برای خرم آبادی ها و به طرف پل دختر حرکت می کنیم ولی چند 100متری جلوتر مناره آجری (میل راهنما) قدبرافراشته همیشه دوست داشتم یک فانوس دریایی ببینم و این همان فانوس است در خشکی برای مسافران در راه مانده عجیب پله های آن است که 99 عدد است و چرا99؟

سفر نوروزی5

می رویم بروجرد موزه ساعت 3 به بعد باز است ماهم می رویم سراغ مسجد اعظم بروجرد (مسجد سلطانی) پیرمرد متولی مسجد می آید دنبالمان حالا شده راهنمای ما درهای بسته را می گشاید شبستان ستوندار با شبستان اصلی که حالا پر از داربست است و منبر که دیگر از دست این ملا و آن ملا نجات پیدا کرده و استراحت می کند
به گفته ی پیرمرد مسجد برروی آتشکده بناشده خشتهای قدیمی تر در جای جای مسجد قابل رویت است از پله های کوتاهی راه به زیر مسجد می بریم که محل آتشکده بوده و این اصل مهم که ایران برای حفظ خود و ایرانی برای نجات خود چه مصالحه ایی کرده طی قرنهای



می رویم موزه بیشتر تاریخ پهلوی است و قاجار قدمتی ندارد یخچال های داخل خانه ها را نشانمان می دهند و از همه مهمتر راهنمای موزه ظرفی را نشانمان می دهد یک آبپاش با روکش مرواری بافی که دو جداره است یخ کثیف را که از همان یخچال ها برداشت می شده داخل محفظه داخلی می گذاشتند و از داخل لوله آب تمیز را داخلش می ریختند یخ هیچگونه تماسی با آب مورد استفاده نداشته و فقط سردش می کرده
خانه کناری هم قدیمی است ولی با گچ افتاده اند به جانش و مانند در مسجد که پیرمرد می گفت بردند تا تعمیرش کنند و بیاورند اینجا هم چیزهایی بوده که رفته و امیدی هم به برگشتشان نیست سری هم به مغازه های سوغات محلی می زنیم سوغات اینجا ورشو سازی است و چه گران است این ورشو که یک سینی اش در می آید 340 هزار تومن و کار استاد غریب از این هم بالاتر منصرف می شویم ما را چه به ورشو خریدن همان روحی خودمان خوشتر تا این ظروف زیبا که واقعن هنر محض است
نهار را در پارک بهشتی می خوریم و می رویم پارک تا قایق سواری کنیم بلیطش خیلی ارزان است همین قایق در پارک ارم می شود 5000 تومن و اینجا نفری 300 تومن است کورش جلیقه پوشیده و سر قو را چسبیده و من و داریوش هم مدام پا می زنیم
کف پاهایم گزگز می کند حالا نوبت ماشین سواری کورش و اژدها سواری است می گویم اینها در هر شهری هست بیایید برویم جاهای دیگر ولی وقتی کورش هست پس بازی هم هست
مانند آقای یون(سریالهای فارسی1) سوار اژدها که هستیم جیغ می زنیم و با سر و صدا تمام می شود
در مسیر بازگشت دنبال جایی می گردیم که روی نقشه سراب زارم اسمش است جزء آثار طبیعی دیدنی گوشه ی نقشه علامت زده اند ولی چیزی نیست جز سرآب

سفرنوروزی4

روز شده و سرما کاملن محسوس است کورش اصلن نگذاشته من و داریوش بخوابیم یا حرف زده توی خواب یا پتو را کنار زده یا غرغر کرده
مامان می دونی چرا من شب نمی خوابیدم چون توی ماشین هم صب و هم بعدازظهر خوابیده بودم این را می گوید و با خودش قرار می گذارد که نخوابد توی صندلی عقب مچاله شده و رویش را با کاپشن بابا پوشانده «من سردمه»
مسیر بعدی شول آباد -کجاست این شول آباد؟ پایین الیگودرز راه را تا نصفه می رویم ولی چون تابلوش را برای بار اول نمی بینیم و آدرس را که می پرسیم درست جواب نمی دهند بعد هم روی نقشه ناگهان خطوط قرمز رنگ که مثلن باید آسفالته باشند تبدیل به خطوط زرد رنگ می شود از خیرش می گذریم در راه طبق نقشه گورستانهای ارامنه هست که صبح به این زودی از ده بیرونمان می کنند اگر سراغ قبرستان ارامنه را بگیریم و یا فکر می کنند دنبال گنج می گردیم راه را برمی گردیم و مسیرمان را کج می کنیم به طرف تعمیرگاه چراغ اشکال ماشین روشن شده و به قول داریوش یه 30 تومانی گیر کرده توی گلویش چه محبتی می کند صاحب تعمیرگاه باران نم نم شده که راه می افتیم
باران شدید و شدیدتر می شود راهمان به سمت بروجرد«پاریس ایران» ادامه می دهیم اول درود و بعد هم بروجرد هوا بارانی جای خود را به یک هوای ابری سرد ولی روشن می دهد کوهها برف دارند و آسمان آبی تر از همیشه است دوراهی خرم آباد و بروجرد صبحانه را داخل ماشین می خوریم لذتی وصف نشدنی وجودمان را گرفته از طبیعتی به این زیبایی کوههایی با این عظمت و دشتهایی که انگار نقاشی از قصد خواسته تا سایه و روشن به نظر برسند با این پررنگ و کمرنگ کردنشان
روی نقشه پل قدیمی به نام چالانچولان هست ولی از همان خبط های همیشگی است که تابلواش را بعد از پل زده اند کلی که می گردیم راه را بر می گردیم تا پیدایش می کنیم در راه برگشت هم پل دیگری درست کنارش درست کرده اند که پل اصلی املن یک نمایش با آن پل بسته شده خلاصه که هوای بهاری یعنی همین هوایی که کنار این پل است کمی سرد ولی منظره کارپستالی برای جهانی شدن عکس این پدر و پسر هم در حال سنگ انداختن در رودخانه ی زیبای زیر پل

سفر نوروزی3

دیگر غروب شده که می رسیم الیگودرز، در نوروز مسافرت یک مزیت دیگر هم دارد آن هم این راهنماها هستند با نقشه هایشان که این خیابان را به آن خیابان وصل کرده اند و شده نقشه راهنما مسافران نوروزی و این نقشه ها را که می گیری اول باید ازشان بپرسی موقعیت ما الان در این نقشه تو کجاست؟ بعد شاید بتوانی با حدس و گمان و 10 نفری که ازشان می پرسی راه به جایی ببری نقشه ی راهنما داری، میدان هم روی نقشه هست ولی تابلوی میدان شرمنده ام کارگر محترم شهردای که قرار بود تابلو را در زمین جا بزند رفته تعطیلات و شاید هم تابلو بوده و به واسطه نوروز و چراغانی و هرس نکردن درختان وسط میدان و پاک شدن تابلو باید پیغمبر باشی و غیب بدانی تا تابلو بر تو ظاهر شود
دومن اسم همه کوچه ها سالی یکبار یا نه بی انصاف نباشیم از این شهردار به آن شهردار عوض می شود
سومن اسم قدیم دارد این میدان و اسم جدید نوشته روی نقشه که محلی ها همان اسم قدیمی را به کار می برند
خلاصه که بهتر که راهنما نداشته باشی و حوصله داشته باشی و کمی رو و زبان، حوصله تا از چندین نفر بپرسی تا اگر مثلن اولی خواسته حیرانت کند چون همشهریش نیستی دومی دلش به حالت بسوزد که بچه دارند و گم شده اند! و رو که جواب تمام کسانی را که کج و کوله آدرس می دهند و می خواهند دعوای عالم و آدم را با تو تمام کنند از دستت قصر در نروند
و از همه مهمتر زبان مثلن بروی لرستان و چند تا کلمه ی ناب لری داشته باشی تا به جاش بلند بلند بگویی تا فکر نکنند غریب گیر آورده اند و یا لهجه شاید که مثلن ترکی را سلیس مثل تبریزیها حرف بزنی تا مگر آدرسی بگویندتان نه با لهجه همدانی که فکر می کنند گند زده اند به ترکی
خلاصه که راهنما بی راهنما بهتر
می رویم ته شهر که مثلن خواسته ایم خلاف نکنیم و دور می زنیم تا راه مهمانپذیری را که داده اند پیدا کنیم چشممان می خورد به یک بازارچه کوچک محلی لباسهای رنگاوارنگ و پر زرق و برق چه شاد اند این لباسها و چه بلای آمد سر این لباسها که حالا فقط در همین دهاتها آن هم زیر چادر دیده می شود نه بر تن اهالی لباسی هم که برای لر بختیاری خودم دوخته بودم انواع و اقسامش بود می رویم از صنایع دستی میبد که 8سال پیش از لالجین گرفته بودم قوری و سس خوری و ... می گویم بیا پایین ببین لباس لر بختیاری تو را دارند ولی خسته شده و حال ندارد شب را در الیگودرز می مانیم
خوابگاه تربیت مربی را برای مسافران به شکل مهمانپذیر درآورده اند چهار تخت دونفره داخل اتاق هست ولی ترجیح می دهیم روی فرش بخوابیم کورش از همه ی تختها بالا می رود تازه قرار شده روی یکیش بخوابد پازل می چیند و خوابش نمی آید روی دیوارها کلی یادداشت نوشته اند از گفته های شریعتی تا شعر های به درد نخور کوچه و بازار،اسم دوستها و زمان آخرین امتحان، تاریخها از 76 تا چند روز پیش متنوع است آخرینش مسافرهایی هستند که سال تحویل را آنجا بوده اند و از مهران آمده بوده اند این وسط شعر لری هم هست از همان غزل های ناب لری که داریوش می گوید اغلب بچه های شهرهای اطرافند کوهدشت و نورآباد و الشتر و ازنا ولی معلوم است خیلی بچه های تمیزی نیستند به داریوش می گویم از یک عده روستایی که تازه شاید هنوز هم رسم است که کافور بریزند توی چاییشان چه انتظاری داری اینجا برایشان بهشت است :چه تربیتی بکنند بچه های مردم را این معلم ها

سفرنوروزی2

می رویم دلیجان سد پانزده خرداد کنار سد (همچین کنار هم نیست3 کیلومتر فاصله تا سد) یه استراحتگاه برای مسافران نوروزی درست کرده اند باید ناهار بخوریم تا نمیریم تا آتش آلو بگیرد کورش صدبار خورده به این کلمه که نکن ولی گوش که نمی دهد یک بند دستش این مقاش را گرفته و سعی می کند با مهارت همه چیز را جابجا کند از سنگ و سیب گرفته تا میوه کاج و علف خشک برای آتیش
ناهار که تمام شد می گویم تو پیش بابا دراز بکش تا من ظرفها را بشویم و برویم می آید با مقاش آب از لوله های بزرگی داخل حوض می ریزد و مردم ظرفها را داخل حوض می شویند حوضش همه چیز دارد و این یعنی 100 بار دیگر کورش نکن ولی تا دلت بخواهد برایم ماهی می گیرد از این حوض ماهی هایش از کاغذ روی بطری نوشابه است تا بند کفش و ته خیار بعد هم هرچه ازش می خواهم که بیا و سینی را برایم نگهدار انگار نه انگار پاهایش را خیس کرده و راه افتاده از لای این ماشین و آن ماشین به سمت درختهای کوتاه پارک جنگلی حرکت کردن بابا استراحت کردی من که نکردم بمونیم نریکم بخوابیم چادر بزنیم
این وسط صندوقچه کهنه ایی از دستمان رفت قبلا از دور برگردون می بینیمش که زمین افتاده ولی تا برگردیم نیست بردنش و یاد صندوق مامان رقیه می افتم که حلبی رویش حالا تابلویی شده روی دیوار خانه هاجر چرا که نقش آن حلبی یک الهه مصری است به گمانم و این صندوق هم به نظر نقش متفاوتی داشت؟!
صبح زود که نمی روند آبگرم ولی می توان در راه کلی گل دید چون حالا محلات رسیدیم و مخزن گل همین جاست ولی نه هوا سرد است و هیچ گا کاری جرات نکرده گل ها را در هوای آزاد بگذارد پس گل بی گل همین طور قلعه ی اسماعیلی ها کجا بود ارسنجان چشم بسته از محلات می گذریم و می رسیم خمین آنجا هم یه چیز عجیب هست میدانی با یک اسم عجیب شهید (ادواردآنیلی) داریوش می گوید یکی از طرفداران خمینی بوده که از فرانسه دنبالش آمده و در جنگ کشته شده (اینها شوخی است ولی راستش خیلی جالب است می دانم که گروهی از ارامنه در جنگ شهید شده اند ولی این هم جزء آنهاست؟
بعد هم خانه امام که همه ی راهها به آن ختم می شود و نمی شود که از خمین رد شوی از جلوی این بنا ردت نکنند
درراه تابلویی می بینیم با این نوشته زیارتگاه هفت سواران تابلو بعدی قدمگاه امیرالمومنین است و خلاصه که ته این راه خاکی به کجا می رسد خدا می داند راه در دشتهای نیمه سبز و گسترده به پیش می رود و از دور چند تایی درخت دیده می شود در جایی که کوهی نمایان است پایین کوه درختان تبریزی برکه آبی را محصور کرده اند و حالا زیارتگاه کجاست آن بالا
بالا که می روی تکه سنگی جدا شده از بدنه ی اصلی کوه می بینی که با سه شکاف به زیارتگاه راه دارد دو تا از این شکافها بسته شده ولی بچه هایی را می بینی که از یکی از آنها بیرون می آیند زیارتگاه آنجاست اولش ما اشتباهی می رویم بالا ولی راهی به بالا نیست
شکاف را که بالا بروی یک جایگاه دو متر در دو متر می بینی با تکه فرشی کهنه و کلی دخیل که به دیوار کوه آویزان است و از سالیان دور و سنگها که هم دیوارند و هم کف و سقفی که جزء آسمان نیست
وجه تسمیه آن معلوم نیست چرا قدمگاه ؟و چرا زیارتگاه ولی این را می دانیم که بسیاری از دلاوران این سرزمین برای مبارزه به کوهها پناه می بردند و این هفت دلاور شاید اینجا را برای سکونت و ادامه مبارزه انتخاب کرده اند و بعد شده زیارتگاهی برای بقیه ولی این حدسی بیش نیست ؟!

سفرنوروزی1

عید هم خوب است برای مسافرت هم بد خوبیش این است که بابا تعطیل است چند روز پشت سرهم و بد از این جهت که همه جا شلوغ است و این شلوغی عالی ترین بهانه است برای اینکه خانه بمانیم ولی ما فکر خوب می کنیم و فردای مهمانی می رویم سفر آن هم چندجای متفاوت
صبح دست و رو نشسته دخل ماشین نشسته که بابا کجا می ریم شمال هتل اداره ولی این مسافرت نه هتل دارد و نه اداره فقط یه عالم وسیله و خرت و پرت های ضروری داخل ماشین و سه نفر آماده برای سفر تمام راه این خسته و کوفته ی همیشگی خواب خواب است شاید همین بود که دست و صورتش را نشست نزدیک دلیجان از یک راه فرعی می رویم خورهه منطقه ایی باستانی با ستونهایی بر جای مانده از زمان های بسیار دور همه چیزنفس گرفته و حس زندگی دارد الا این کورش که تنها حسش تنبلی است که من توی ماشین می مانم و نمی آم دوری می زنیم و نازش را می کشیم که بیا ببین چقدر قشنگه بیا اونجا تنها نشین و این ملایمات کمی جایش را به اخم و طخم می دهد که اگر نیایی دیگه نمی آوریمت مسافرت
می روم سراغش که بیا بازی کنیم من می رم توی این حفره ها و تو از بالا و من از پایین بیا مسابقه بدیم حالا یخش آب شده و دارد از روی تلهای خاکی که شاید زمانهای دور دیوار های این بنای باستانی بوده و حالا شده راهی که بچه ی ما همراهمان شود بازی و کلک و خنده می آید گورهای قدیمی و سرستونهای ریخته حالا می خواهد قطار بازی کند و ما را می کشاند که بابا تو آخر بیا و من وسط و خودش راننده
کنار این بنای قدیمی قبرستانی هست با سنگهای قدیمی که می رویم سراغشان قدیمی ترینش شاید مربوط به صد سال باشد ولی نقش و نگاره دارد از شانه و تسبیح گرفته تا شمشیر و آینه و اسم عامی مثل زبیده خاتون که همه جا امامزاده ایی به این اسم هست هر جای این سرزمین
راه خاکی به سوی کارونسرا می رود اسمش دودهک است و پل قدیمی هم دارد در راه دارکوب می بینیم و می رویم که عکس را بیندازیم که سروصدای کورش فراری اش می دهد پل خیلی ویران است و لی کاروانسرا سرپا مانده
کلی ایوان و حجره از خشت و کلی اسپره ی که نامهای متفاوت را بر روی این بنای به یادگار مانده از دوره صوفیه نوشته و چه منظره وحشتناکی که همه جا هست
می رویم بالای بنا اگر با داریوش باشد که اینهم شبیه همان است که در هشتگرد هست پس لزومی ندارد زیاد وقت بگذاریم ولی با رفتن به پشت بام نظرش بر می گردد چه دشتی در روبرو به آدم سلام می کند چه نسیمی صورت آدم را نوازشگر شده و چه حسی به آدم دست می دهد از اینکه چندین کاروان از اینجا آمده و رفته و مانده و چقدر کالا اینجا جابجا شده و ...
هر سوراخ سنبه ایی تحریک کننده است برای اینکه حداقل یک دفعه سرت را تویش بکنی و چشمهایت را بچرخانی و این عالی ترین حس است حس کشف کردن و خاص بودن این لحظه تا آن زمان که اتفاقی بیفتد مثلن همچین که سرت را کرده ایی توی یکی از این راه پله ها که از اینجا برگردیم یا نه یک پرنده با سرعت باد از آن دالان تاریک بپرد بیرون و تو با وحشت عقب بکشی و فکر کنی خفاش دیدی و فقط گنجشکی را ببینی که پرواز کنان دور می شود و تو احساس ترست را با خنده از بالای بام پایین بیاوری می رویم یخچال روستای نیم ور و همین طور آتشکده آتشکوه داریوش درختی را پیدا کرده با قطر بسیار بالا تنه اصلی از بین رفته ولی شاخه های کناری هرکدام درختی شده اند آدم یاد خانواده دکترارنست می اندازد همان که روی درخت خانه داشتند کورش داخل ماشین خوابیده مجبوریم زود برگردیم از معادن سنگ رد می شویم چه ثروتی دارد این سرزمین ما خدایا نگهدارش باش

مخالف خوانها و موافق خوانها

برای شب مهمون داریم و کورش تمام بعد از ظهر نخوابیده و همین که آذر و احسان زنگ می زنن که ما کرج رسیدیم کورش هم به طبقه هفتم خوابش می رسه مهمونا رسیدن و کورش نه لباس عوض کرده و نه خوشآمدی گفته
آذر رفته سراغش که پاشو ما اومدیم خونتون برای مهمونی ولی بچه خسته تر از این حرفهاست ولی خب چند دفعه مگه خاله آذر می آید خانه ما بلند می شه و حالا نوبت آذره که پاشو بریم اتاقمو بهت نشون بدم و آلبوم ببین و ببین چه نقاشی روی دیوار کشیدیم و چه کهکشانی داریم و تو که از اینها نداری ...
بعد هم خاله آذر را رسانده با ایستگاه مترو...بابا با سرعت از روی دست اندازا پرواز کرد
باید بریم هشتگرد قراره دایی بیاد خاله ها هم هستند بازاین مخالف خوانی و موافق خوانی شروع شد جبهه دارند هر کدوم مائده و فائزه تو یه اکیپ کورش جزءموافقها و امیرعلی خدا می دونه؟!غریبی امیرعلی و این دفعه ناهماهنگی با مائده این دوتا چیزیه که دیده می شه امیرحسین و محمدرضا هم هستند بچه های دایی مائده همین طور فائزه مهمانی تا دیروقت طول می کشد مادرجون لره هم با ما آمده کلی با خاله و مائده و محمدرضا وقت می گذراند و آخرش رضایت می دهد که برویم و در راه خوابش می برد آن هم روی پای مادرجون
امیرعلی بهانه باباش را می گیرد و من هم چندتایی عکس از بچه ی خاله اش معصومه می اندازم و نشانش می دهم حالا مثلن آروم شده ولی با این وابستگی گیر و گرفتار است اینهم عکس امیرعلی در مهمانی دایی یداله

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

آبتین کو؟؟؟

زنگ می زنیم به خاله طاهره تا بریم پیش آبتین (این پسر که این عکس 20روزگی شه بعد از کلی دربه دری خاله طاهره اومده پیششون روز 30 بهمن بعد هم زردی گرفته و وقتی ما دیدیمش چشاش بسته بود خاله کلی باهاش حرف زد تا ما بتونیم یه عکس با چشم باز ازش بگیریم اون پسر خوشبختیه چون مادر و پدر مهربونی مثل عموعلی و خاله طاهره داره و کی بشه تا دوست خوبی بشه برای کورش)ولی خونه نیستن!
بابا می ره سر کار و تا شب نرسیده می آد خونه منم سی دی که خانم متقی برام فرستاده می بینم مزرعه حیوانات 3 یکی دیگه هم هست جی فورس که هنوز ندیدمش

قصه ی پیر

رفتیم پارک و داریم پیاده برمی گردیم که میگه مامان می خوام یه قصه ی پیر برات تعریف کنم و شروع می کنه به تعریف ماجرای گم شدن کامیونش تو قلعه شنی پارک
یه روز ی روزگاری چند تا پسر خوب می رن پیش مامور پارک و بهش کامیون منو نشون می دن که این مال همون پسریه که داشت بازی می کرد آقای پارک هم می گه مال کورشه بعد منو پیدا می کنه که بیا اینم کامیونت قصه ما به سررسید کلاغه به خونه اش نرسید
این قصه ی اونه ولی واقعیت اینکه اون کامیونشو توی قلعه شنی جا گذاشت و رفت سراغ یه بازی دیگه بابا هم برش داشت و خواست بدونه که سراغشو میگیره یا نه بازی تموم شد و وقت رفتن رسید
پس کو کامیونت ؟
اول دوروبرشو نگاه کرد و دوید طرف قلعه شنی همه جارو گشت ولی اثری از کامیون نبود ناراحت برگشت که کامیون نیست و این قصه بعد این ماجرا پیش اومد

تعویض کادو

عید نشده از همه پرسیده چی برام خریدی مثل مائده که همه کادوهای تولدشو قبل از بازکردن آمارشو داشت خاله هم براش یه کره جغرافیای بزرگ خریده
ولی من که خیلی کوچولوام اینو دوست ندارم اصلن نمی دونم اطلس کجاست؟ (اینم از خاله اش یادگرفته اینجا آرامه اونجا اطلس فرقی هم نمی کنه فقط آبی باشه درست بودنش مهم نیست)
قرار تعویض گذاشتیم میریم شهرکتاب و سه تا پازل براش می خرم از شخصیتهای کارتونی ماشینها همون دوستای مک کویین
قرمزی و هادسون هورنت و اون یکی که نمی دونم اسمش چی بود
حالا کره مال منه
نه مامان پیش تو باشه بعد بده به من وقتی بزرگ شدم
همون جا تو شهر کتاب هم نشسته و یکی شو چیده وقتشو می گیره ولی وقتی چندباری چید این می شه که خاله خندانو شکست می ده

ماجرای ماشین خطی و پارک رفتن و خاله

پنجشنبه خیلی کسل کننده تر از اونیکه باید باشه می ریم پارک بابا خوابیده با ماشینای خطی همچین که می رسه دم خیابون میگه بگم چی بگو مستقیم نگم سیزدهم نه بگو مستقیم یعنی تا پارک مستقیم نه پیاده رویی داره خلاصه که ما با ماشین خطی و پیاده می رسیم پارک حالا دیگه نمی شه از زیرش دررفت می ریم سراغ بازیهای ماشینی اردک سواری و ماشین سواری و فوتبال بازی و آخرشم ترن و سرسره بادی مسئول سرسره مشغول تعمیر یکی از واگنهای ترن شده و زمان از دستش دررفته و کورش و اون چندتای بقیه در حال حال کردن تا اینکه یه خیسی می خوره به جوراباشون یکی در می آد که تو این سرسره ها کف می ریزن همه هم قبول می کنن کورش تمومش می کنه و حالا باید بریم خونه تو راه خاله زنگ زده که دارم می آم خونه تون می گه خاله 9 و 20 ساعت دیگه ما می رسیم خونه تا خاله برسه دایی خلیل و زن دایی می آن بعد هم کورش برای دایی احمد که بهش زنگ زدیم شعر هفت سین می خونه همین طور با دایی حبیب صحبت می کنیم ساعت نزدیک 11 شده که خاله می آد با یه کره زمین برای کادو عید کورش ولی اصلن از کادو خوشش نیومده حالا قراره عوضش کنه با من کره مال من !من براش یه چیز دیگه بخرم
مجید صبح زود می ره و من با لیلا می رم پیاده روی ساعت نزدیک ده می رسم خونه کلیبس خاله تو دستشه و دراز کشیده پیش باباش می گم پس خاله کو می گه رفته غم و غصه ی بچه تو صورتش معلومه و می گم الان زنگ می زنم و حسابشو می رسم آره مامان زنگ بزن حسابشو برس
مرده شور تو و پورپوزالتو ببره بچه ام کلی ناراحته
من بیدار شدم دیدم پدر و پسر خوابن یه ساعت بعد بازم خوابن ساعت که 9 شد گفتم برم به درسام برسم

دوچرخه سواری

با اصرار کورش می ریم پارک همیشه یکی پیدا می شه که شور و حرارتو بده به کورش پسری که با سرعت از سرسره پایین می آد یا سریع از میله ها می کشه بالا یا یه حرف که گفته نمی شه ولی از تو چشماشون می تونی بخونی که بیا دنبالم اگه راستشو می گی چندتایی عکس ازش می گیرم و دیگه از سرما نمی شه موند بیرون عمورضا یه ساعت براش کادو داده که تا می رسیم می چسبون به اتاقش ساعتش شبیه یه ساعت بند داره مچیه منتها از چوب
دوچرخه سواری یکی از اون بازی هاست که من ترجیحش می دم تا اون وسیله ها که مثلن بشینی و ترن تو رو ببره یا چرخ و فلک که برقی بچرخونتش
یادمون نبوده دوچرخشو بیاریم می رن و بعد از مدتی با یه دوچرخه کرایه ایی پیداشون می شه اون قراره دور پیست بره و ما هم دنبالش ولی سرعت که بالا باشه و وسیله ی نقلیه ای به اسم دوچرخه باشه و پسری به اسم کورش این می شه که می دویم دنبالش و میون بر می زنیم و گمش می کنیم و پیداش می کنیم من و بابا فقط تقلب نکردیم یه میون بری هم کورش کشف کرده دوچرخه رو با خودش رو راه خاکی می کشه و بعد باز می رسه به پیست و این 100 متر جایزه اش حساب می شه تازه دوچرخه هم صندلی اش خرابه و همش باید بالا بیاریش اینم عکس دوچرخه ی کرایه ایی

پسر جنوب شهر- سورنا

جایی نمی ریم کسی هم خونه ما نمی یاد این این جایی نمی ریم شامل خونه عمورضا و دیدن سورنا نمی شه قرار گذاشته شده و بعد از چندماهی سورنارو می بینیم یه بچه تخس به تمام معنا دست بزنی داره آقا که کورش رو هم مورد عنایت قرار می ده و این طفلی هیچی نمی گه عمو داره برای ناهار کباب درست می کنه که ما با سورنا می ریم پارک چه حالی می کنه سورنا سور می خوره و وقتی داریوش دستشو ول می کنه هیجان زده می شه می خنده مراقبت از اونو می سپریم به بابا و می ریم دنبال بازی خودمون تاب و سرسره و شیطونی این اولین پارک رفتن تو سال جدیده کسی تو پارک نیست هوا سرده و حسابی باید خودتو بپوشونی والا سرما می خوری و خلاصه چه عیدی شود اون وقت بهش خوش گذشته بهونه هیچی رو هم نگرفته ناهار که می خوریم همه چیه رو دمر می کنه و با بدجنسی خودشو می زنه اون راه به عمورضا می گم که خودتم بدت نمی یاد که این بچه این جوری قلدر بازی درآره اون می گه بچه ی جنوب شهره دیگه!

دیدو بازدید نوروز

قرار آش پشت پا به فاصله ی یه شب تبدیل می شه به یه مهمونی اونم نه هشتگرد که خونه ی ما آش تو هشتگرد آماده شده و بچه ها با هم هماهنگ کردن که با هم بیان خونه یما عید دیدنی لباس پوشیدیم و آماده که مینو و مامان و باباش می آن چه دختری شده این نوه ی دایی بابا! تازه یاد گرفته بشینه اردیبهشت که بیاد می ره تو دوسال کورش هم می ره تو شش سال حالا بهتر از قبل می شه باهاش ارتباط داشت اوایل یه گوله مو بود و معلوم هم نبود شبیه بابا محسن یا مامان آزاده اشه ولی حالا دختر مامانشه یه تپل دوست داشتنی
بعد هم خوشگل محله ما مائده جونم می آد چه تیپی کرده همون اول می بینیش ولی دیگه نیست با کورش رفتن تو اتاق و دیگه تا آخرش کو مائده؟!
دایی و امیرعلی ولی و دخترش همون باران باران خودمون بچه موهاش اونقدر کم رنگه که انگار نیست ولی خیلی عزیزه
یه جورایی خسته اند بعد از آش و مهمونی و می مونن برای شام و جای خاله ها خالیه درگیری اولش خودشو نشون می ده همه ماشینا جمع می شه که امیرعلی دستی بهش نزنه و درست خلافش برای مائده است که هرچی می خواد باشهاز اون بالا می ریزن پایین تا کی که جمعشون کنن قبل از شام هم mpt3playerمی یارن که بازی کنن خب یه دستگاه و دوتا دسته و مائده و کورش و امیرعلی خب این وسط اونکه کوچکتره باید واسته حالا حالاها
همشون میخ شدن به تلویزیون و یه دسته ایی بعضی وقتا می رسه دست امیرعلی که یا راه نمی ره یا ماشین توش خورده به دیوار و بابا برام درش بیار
این فامیلای ترک من سبزی پلو با ماهی نمی خورن و باز ماهی می مونه و با اون کبابای تابه ایی خودشونو سیر می کنن
موقع برگشتنه و باز مائده اومده دنبال یه چیزی که باید کورش بهش بده چیزی چششو نگرفته می گه بمونه برای بعد ما هم کادو امیرعلی و مامانشو می دیم و دید و بازدید عید هم تموم می شه