۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

دو عکس


کنار کتابخانه اميرکبير درختهايي هست که بسيار تنومندند و مايه افتخاريي براي داريوش (کرج يه همچين درختايي داره ولايت شما که همچين چيزي پيدا نمي شه)
جواب!!!!!!!!!!!!!!!!

کورش ژانگولر بازي در مي آورد آخ اگه مادرجونش ببينهکجاها که نمي ره؟!

اضطراب کودکي!

امروز 21 آبان سال 90 شنبه است و کورش شیفت صبح رفته مدرسه کیفش جا مونده بوده تو ماشین و باباش و دویده دنبالش تموم کوچه رو! بعد هم با آقا امیر رفتن و کیفو پس گرفتن وقتی زنگ زد پر از اضطراب بود صداش می لرزید


کورش: مامان زنگ بزن به بابا کیفم مونده تو ماشین

مامان: عیبی نداره تو برو مدرسه من زنگ می زنم بیاره اونجا

کورش: نه مامان نمی شه بدون کیف نمی شه آقای اسحاقی و خانم میربزرگی منو می کشن

دیروز خونه ی خاله بودیم چند وقتیه بابا با خاله داره پایان نامه می نویسه در مورد شاهنامه نتونستم برم پیش یلدا با اینکه یکشنبه دیده بودمش حیف شد

اولين برف پاييزي

عروسی خاله که بود هوا بارونی بود ولی روز بعدش که اونا رفتن ماه عسل اونم کیش که گرمه اینجا برف اومد با مامان رفتیم برف بازی زنگ زدیم راستین هم بیاد امروز اولین باری که به خاطر برف تعطیل شدیم چهارشنبه 18 آبان چه حالی می ده برف بازی تازه وقتی بابا و مامان راستین می آن تا ببرنش بازم کلی گوله برفی طرف هم پرت می کنیم بابا مامان راستین یه طرف من و راستین یه طرف خیلی خوش می گذره

به مامان می گم که عاشق برف بازی ام خدا کنه همیشه برف بباره

دايي رفت

دایی عبداله اومد و رفت گفتن زن گرفته من که فقط یه بار دیدمش می خواد زودی بیاد باید برم ببینمش اسم زنش فرشته است دایی عبداله دوست دارم زودتر بیا

عروسي

روز یکشنبه نمی رم مدرسه مامان اجازمو از خانم معلم گرفته 15 آبان تالار اطلس خاله عروس و مجید داماد

نشد کت و شلوار بخرم ولی یه بلوز سفید مجلسی خریدم با مینی بوس عمو علیرضا می رم با یلدا و خاله برگشتنی ولی با عروسم آخه بابا ماشین عروس شده با یه گل گنده و پاپیون رو ماشینش

کلی عکس انداختم کلی از امیرعلی و یلدا مراقبت کردم کلی رقصیدم با میترا و کردی و مامان و خاله ها من و امیرعلی ایقد از پله ها بالا و پایین رفتیم که هلاک شدیم

برو دوربین بیار برو اینو بگو برو اونو بگو

همه چی خوبه جای مائده خالی


۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه

آب بابا

یه هفته میشه که یاد گرفتم بنویسم بابا و آب

تا آخر سال می تونی خودت کتاب بخونی هر چی می خواهی بنویسی اینو مامانم می گه و من می گم باید زودتر 8 سالم بشه 6 ماه دیگه

ويلن زن

خاله ام البنین عروس می شود می ریم هشتگرد یه مراسمی هست به اسم جهازبرون همه هستن امیرعلی و سارا و ستایش و یلدا قبلش باید خونه رو تمیز کنیم خاله قراره نظرآباد زندگی کنه منم کمک می کنم تو اساسای عمو مجید یه ویلن هست که از بابا می خوام تا بده اتش به من صداش خیلی خوب نیست ولی با بابا می زنیم از بابا می خوام که منو بفرسته کلاس ویلن خیلی با حاله

من جزء بچه هاي کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان شدم

کلاسای نقاشی کانون از 5 آبان شروع شده و منم عضو کتابخونه ی کانون شدم خیلی از خونه دوره ولی اولین مرکز کانون توی کرجه بابام میگه فرح شهبانوی ایران افتتاحش کرده با ایناش کاری ندارم خیلی جای بامزه ایه صندلی ها با اون میزای گرد که دورتادور هم پر از کتابه خانم نقاشی یه دختر جوون با کلی جوش روی صورتش ولی خیلی مهربون

اولین کتابی که امانت می گیرم کتاب قیافه هاست آخر کتاب یه آینه هست که از آدم می خواد تا شکلکی رو که می خواد در بیاره خیلی حال می ده

یکی دیگه هم هست در مورد آدمهای مشهور مامان میگه برام بزرگه ولی می برمش

کتابو با خودم می برم هشتگرد جامونده خونه ی خاله آرزوباید پس اش بگیرم

گردخان- مسافرت خوش گذشت

گردخان دو ماهی هست که رفته مهمونی جا مونده بود ویلای دایی از مائده خواستم که مواظبش باشه دایی پنجشنبه آوردش دلم براش تنگ شده بود

گردخان دیگه بدون من نرو مسافرت

عمو مهرداد و کلاس آموزشي

با عمو مهرداد می رم گاوداری خیلی بزرگه و پر از گاو و گوساله عمو همه جارو نشونم می ده سگ عمومهرداد همش پاشو لیس می زنه من می ترسم ولی بسته است و خطری نداره گوساله ها خیلی خوشگلن یه عالمه گوساله

عمو مهرداد کلی در موردشون برام حرف می زنه اون کارشو انجام می ده و من تماشاش می کنم خیلی خوش می گذره باید بازم بیام اینجا عمو

با فاميلاهاي درجه يک

روز سه شنبه نيما و يگانه پيش ما بودن مي ريم کلاس موسيقي و اوناهم با ما مي آن تا برن پارک بعد هم يه غذايي بخوريم يگانه چلوکباب مي خواد ولي بقيه موافق بيست هستن پس مي ريم بيست چقدر سر و صدا و چقدر گشنمه گشنمه و چقدر شيطنت همه دارن مارو نگاه مي کنن و به خيالشون به حماقت ما مي خندن (چندتا بچه اينا ديگه کي هستن) ما هم خودمونو مي زنيم به اون راه و عين خيالمون نيست