۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

تولد اميرعلي

امروز بهمون خبر دادن که تولد امیرعلی تو خونه ی ننه برگزار می شه
مامان:کورش چی براش بخریم
کورش :ماشین بزرگ بن 10 آخه اون عاشق بن10 هستش
این بعد از اون بیمارستان رفتنش هدیه خوبیه براش
تولدت مبارک امیرعلی جونم

ماجراي لگن

کورش:مامان راستین سوار دوچرخه من بود تو پارک یه پسره که ده تا از من بزرگتر بود بهش گفت(دوچرخه ات لگنه)
حالا بیا حالی بچه کن که اونا حالیشون نبوده و دوچرخه ات خیلی هم خوبه و فقط کوچیکه و تو می تونی دوچرخه بزرگه رو با خودت ببری که هم نو و هم خوشگله
هرچی هم که بگی تو ذهن بچه (لگن) بدجوری اثر کرده

دوچرخه سواران

اولین روزیه که داریوش با دوچرخه جدیدش رفته سر کار 4/3/90 دوروز پیش خریدتش

کورش:بابا دوچرخه تو نوتره
داریوش :بابایی دوچرخه تو رو هم تازه گی ها خریدیم
کورش: برای تو هم خوشگله هم بهتر
وقتی هم که رفتن تا یه دوری بزنن کورش جلوی در خورده زمین و حالا گریه نکن کی گریه کن
اینم دوچرخه سواران ما

کادوي روز مادر

این اولین کادوی هستش که کورش تو سال جدید بهم داده تازه از پیش راستین و باباش برگشته آخه رفته بودن دوچرخه سواری تو پارک هفتم روز مادره و چند روزیه که ماهواره نداریم و کورش داره شبکه دو رو دنبال اونجا همش حرف اینکه چی برای مادراتون بخرید بچه ی گل من هم اینو داده برای روز مادر
تازه قرار گذاشته روز پدر هم از این کارها برای باباش بکنه


اورگامي هاي کورش

کادوی تولد که لیدا براش گرفته یه سری کارت اورگامیه
با من و بدون من چندتایی رو ساخته با موشک بیشتر از همه حال کرده اینم مجموعش که برده گذاشته اون بالا می گه موزه است بابا نگاه کن

ريسه هاي کورش براي تئودور

این cd یکی از اون بهترین هاست (آلوين و سنجابها) اینو کورش می گه و برای چهارمین روز متوالی نگاش می کنه تمام دیالوگاشو حفظ کرده و با صدای بلند با دیدنش ریسه می ره
جالبه که تیکه کلامهایی رو بیشتر با خودش تکرار می کنه که حرف بد حساب می شه
کدوم بابایی می خواست بچه شو تو محیط استرلیزه بزرگ کنه

راستين به آرايشگاه رفته!

پارک و دوچرخه سواری خیلی مزه داده اونم با اون دوچرخه کوچیکه که راستین چون نمی خواد از مال خودش بزرگتر باشه اصرار کرده که با اون کوچیکه بیا

هنوزخستگی چهارشنبه از تنش بیرون نرفته که یکشنبه است و راستین می آد خونه ی ما
مامان کورش بریم پارکینگ و هر چی بهشون می گی که اینجا کثیفه و وسیله هست اونم بدجور که می ریزه رو سرشون قبول که نمی کنن تو پارکینگ خوردن زمین و حسابی خاکی شدن
دارن خودشونو می شورن اونم تو حموم
راستین کجا رفتی آرایشگاه خیلی خوشگل شدی

برنامه ريزي؟!

آقا امیر می خواد که یه برنامه برای بچه ها بذاریم یکشنبه راستین می آد خونه ما

دوشنبه کورش می ره خونه ی اونا
چهارشنبه برن پارک
امروز که سه شنبه است دو تا از قرارا برگزار شده و فردا تا جریان پارک رفتن


بچه هاي اين دوروزمونه

این یه ماجراست که کورش گفته بابا به کسی نگو ولی خیلی تکان دهنده است برای همین بهتره یادداشتش کنم تا بعده ها که می خونه لذتشو ببره

کورش:بابا حالا که من تعطیلم می تونیم با مامان بمونیم هشتگرد
مامان:اون وقت کی بمونه پیش بابا
کورش: براش خدمتکار می گیریم
مامان:یعنی بابارو با خدمتکار تنها بذاریم
کورش:من به بابای عزیزم اطمینان دارم خب ما یه خونواده ایم بابا هم تو رو داره تو رو دوست داره
من و داریوش فقط همدیگرو نگاه می کنیم و زیر زیرکی می خندیم و متعجبیم از این استدلال
بچه های این دورو زمونه بایدم اینجوری حواسشون به همه چی باشه
خلاصه که داریوش حواستو جمع کن!



ساراي ما

دو روز بعد رو تو هشتگرد می گذرونیم یه سر می ریم پیش امیرعلی که تازه از بیمارستان اومده حسابی ضعیف شده و بقیه نیستن رفتن عروسی فامیلای دده

یعنی همین سارا اون وسط غلت می زنه و امیرعلی اصلن حواسش بهش نیست

يلدا در پارک

دوشنبه رسیده و خاله می خواد بیاد خونه ما یلدا جوجو هم هست پرنسس پوتین پوشیده یه پوتین صورتی فکر کردن شاید بارون بباره که نباریده می مونن پیش ما باباشون رفته شمال مسافر برده جلسه ی سوم از طب سوزنی امروز 26/2/90 برگزار می شه دکتر می گه باید اثر می کرده ولی خب خبری نیست پنجشنبه است که می خواهیم بریم هشتگرد
یلدا به داریوش: منو ببر پارک، ببریزد، کفی هم بردار (منو ببر یزد همون مسافرتیه که با هم رفتیم تابستون 89 ، ماجرای کفی هم برف بازی زمستون که با عمو مهرداد بودیم و اون کفی ماشینشو آورد تا سر بخوریم ) حالا این یلدا همه رو با هم قاطی کرده و شده این خواهش بچه از داریوش
تو پارک راه هم نمی ره و میگه خسته شدم اینم بچه پررو در پارک

گردش آخر با هم شاگرديها

روز چهارشنبه هوا خیلی خوبه و بچه ها می رن گردش خیلی بهشون خوش گذشته کلی بازی و ساندویچ خوردن

باران هم هست با خاله زهرا(خاله ی امیر) ساعت یازده شده و داريوش رفته دنبالشون ولی خب اونا از پارک برنگشتند موندن تا ته اش هم در بیاد بعد ساعت دوازده و نیمه که می رسن خسته و کثیف و عرق کرده
کورش: بابا مدرسه تموم شده و حالا می تونیم بریم هشتگرد بمونیم تا هر وقت که دلمون بخواد
یه جایزه با پولی که لیلا بهش داده براش می گیره داریوش یه تریلی که بارش دو تا ماشین دیگه است

فارغ از درس و مدرسه

کارنامه دادن به یچه ها، کورش تو همش عالیه با یه عکس که با لباس فارغ التحصیلی انداختن

پيش دبستاني يا آتليه

دوچرخه سواری از اون حال نذارش در اومده و شده یه تفریح سالم اونم 5 دور برای یه بچه ی هفت ساله دور یه پیست 1500متری خیلی خوبه دیروز 18/2/90 خورده زمین باباش هم پیشش نبوده دستش خراش برداشته و یه آقایی کمکپ کرده تا دوباره سوار شه
کورش: خب دوچرخه سواری دیگه افتادنم داره آقا منو کمک کرد منم ازش تشکر کردم
قراره این هفته مدرسه تموم شه روز چهارشنبه هم می بردنشون اردو یعنی پارک خانواده برای بازی حیف که نمی تونم همراهشون برم امیدوارم هوا خوب باشه و بهشون خوش بگذره
پیش دبستانی پر بود از عکس، این دو تا هم جز آخرین عکساست

گير سه پيچي به نام راستين

گیر سه پیچ یعنی همین گیرای کورش برای اومدن راستین به خونه ی ما و رفتن به خونه ی اونا
ایندفعه خونه ما برای اینکه کادوهای جشن تولدشو نشون راستین بده دونه دونه و با تموم جزئیات از همه بیشتر هم قطاری که خندان براش خریده
راستین:مارجونم از مکه برگشته برام کلی لباس خریده که برام کوچیکه
-خب نگهش دار برای داداش کوچیکت
- من که داداش ندارم می خوام بدمش به پارسا پسر خاله ام

آفتي در دهان

ماجرای دیگه ایی که خیلی عجیب بود دو روز بعدش اتفاق افتاد کورش رفت پارک و وقتی برگشت تب داشت و اشک تو چشماش جمع شده بود و تمام مدت دراز به دراز می خوابید رو کاناپه و می گفت گلوم درد می کنه
درمان با آموزش قرقره کردن شروع شد اول با آب و بعد آب نمک دکتر هم نمی رفت می گفت آمپول می زنن
بعد از کلی درمان سرخود فهمیدیم بچه تو گلوش افت زده و حالا مورد هم می ریختیم تو آب و می رفت تو روشویی و حالا قرقره نکن کی قرقره کن صدای دلر هم از خودش در می آورد
حسابی حرفه ایی شده بود
آفت خوب شد و حالا فقط برای من دعا می کنه تا حالم خوب شه
اینو وقتی می گه که محکم بغلم می کنه و عینکمو لک می اندازه و خودشو برام لوس می کنه
حالا نوبت من و این دکتر طب سوزنیه که یه فکری به حال بچه بکنیم تا نه از غصه آفت بزنه و نه کلی کارای دیگه.....

تولدت مبارک

شش اردیبهشت از راه رسیده و من به وعده ام وفا می کنم یه تولد خونه ی ننه ام بچه ها همگی هستن کیک و آبشار و فشفشه و کادو و یه مهمونی حسابی از خونواده داریوش کسی نیومده ولی کورش براشون غذا و کیک آورده و اونها هم کادوهای زیادی براش گرفتن از همه بیشتر خاله خندان و عمو علی رضا زحمت کشیدن
من که تو حالت دراز کش بودم بعد از اون کارها یا شاید باید بگی بلاها که درمانگرا(اینو ام البنین می گه) همون قابله های دیروز و داناهای سالهای خیلی دور سرم آوردن
کادو ها باز می شد و می تونستی کورشو ببینی که چقدر هیجان زده است و یادت می اد که صد دفعه رفته و اومده و بوسه ات کرده که مامان دستت درد نکنه که برام تولد گرفتی و همین بسه برات برای تموم عمر همین شادی همین هیجان همین حس سپاسگزاری
از من خواسته زنگ بزنم به باباش و اذیتش کنم (این اذیت کردن یه معنی دیگه هم داره ازش بپرس چی برام خریده)
منم زنگ زدم( سلام شما بابای کورش هستید شنیدم یه ماشین فراری برای پسرتون گرفتین)
داریوش می پرسه چی بخرم
جواب: گزینه1 :پلی استیشن 2
گزینه 2: یه ماشین بزرگ جنگی یا یه هلیکوپتر که پرواز می کنه
گزینه3: ساعت مچی
داریوش: کسی که برای عیدی دوچرخه خریده برای تولد هفت سالگی که یاد بچه می مونه تا آخر عمر ساعت مچی
جواب: ببین ساعتی هست که آپولو هوا کنه اونو بخر
داریوش :عصبانی
و تموم این بالا و پایین کردن ها شده این دو تا کادو از طرف بابا و عجیب تر اینکه حرفی از مامان و کادوی مامان در بین نیست
راستی چیه این کادو مامان برای یه بچه ی هفت ساله
جواب: ظاهرن هیچی

فاميلاي من ، فاميلاي تو

داریوش می گه بیا این فامیل منو مقایسه کن با امیرعلی منظورش نیماست یه عزیزدل واقعی یک ساعتی که اومده بالا هیچ از جاش هم تکون نخورده تازه بعد از کلی خواهش و تمنا که بیا بازی کن داریوش رفته سراغش که بیا کشتی بگیریم و همین شاید یخ بچه رو باز کرده
یگانه با کورش مشغول شلوغ کاری و خونه سازی شدن یگانه هم می گه مسجد ساختم اونم چه مسجدی
نیما از سروکول داریوش بالا می ره و کیمیا رفته تا یکی دیگه از قله های موفقیت رو پشت سر بگذاره
بعد از مدتها برای عیددیدنی اومده بودن نمی دونم خوبه آدم اینقدر دیر فامیلاشو ببینه یا بد بچه ها حسابی بزرگ شدن مخصوصن کیمیا که دو سالی بود ندیده بودمش داره می ره دبیرستان و خاطره و عکسای کمی با عمو و عمه و فامیلاس اینور داره و این حتمن خوب نیست

يعني مي شه تولد بگيريم

یعنی می شه تولد بگیریم اینو کورش می گه با این درد کمر تو نمی تونیم تولد بگیریم
منم بهش قول می دم که هرجوری شده تولد برات می گیرم
یه هفته ایی هست که رفتیم هشتگرد قبل از این می تونستم سرپا وایستم ولی دیگه نمی تونم باید استراحت کنم چه جایی بهتر از خونه ی ننه اگه این وروجکا بذارن
یلدا با کورش می خوان زمین و زمانو به هم بریزن
بعد نوبت امیرعلی می رسه که حسابی کفرمونو در می آرن یلدا که بود دادیم دست ننه اش که ورش دار ببر ولی اینو چه کار کنیم که تا ساعت 10 شب دخل همه رو آورده بود

اندر احوال بي خبري

خبری از طاهره و آبتین نیست زنگ که می زنم خبرای بدی دارن بعد از اون پارک رفتن دیگه ندیدمش تولد یه سالگیش اسفند بود حالا حتمن حسابی بزرگ شده و راه هم می ره تا کمردردم خوب بشه و یه سری بهش بزنم

خودتي .....خودتي(حرف حق مينو)

قبل از اون خونه ی دایی خلیل و دایی مرتضا و محسن و مهدی هم رفته بودیم

مینو، خوشگل فامیل داریوش یه حرف حسابی زد به این داریوش که هیچ تو عمرش نشنیده بود
داریوش: مینوی ناقلا
مینو هم با بغض و غضب : خودتی خودتی
اونم نه یه بار که چندبار
تازه پای بچه رو گذاشتن زیر چرخ و دادش رفت هوا بعد از کلی عشوه گری برای مامانش خنده می کرد و تازه افتاده بود دنبال ما خونه ی عمو مهدی
من که شخصن عاشقشم

شمارش لحظه ها

مدرسه رفتن و صبحونه نخوردن و نشانه یادگرفتن شروع شده و از همه مهمتر بهونه گیری برای اینکه
مامان تو رو خدا راستین بیاد خونه ی ما، من برم خونه ی راستین فقط چند دقیقه
مامان: چند دقیقه
کورش: هشتاد و دویست و پنجاه
با این زمان دادن ها و این کمر درد لعنتی که روز به روز بدتر هم می شد یه قرار برای روز جمعه گذاشتیم و رفتیم عید دیدنی خونه ی راستین من که اصلن راستین و کورش رو ندیدم مارجون(همون مادر جون که راستین اینجوری تلفظ می کنه) هم بود

سيزده بدر

روز سیزده بدر رسیده و می ریم پیش دایی بزرگه فامیلای عمو مهدی هم هستن و این وسط ماجرای الو یادگاری می مونه جریان خیلی عادیه منتها برای دختر جماعت نه پسر از همه جا به خبر و کوچولوی من
مائده و فائزه و یاسمن (دختر برادر مهدی) توی اتاق مشغول بازی شدن و من هم به خاطر کمردرد خوابیدم اونجا
یاسی:بچه ها وقتی دوست پسر خواهرم زنگ می زنه ماازش می پرسیم کیه؟ اون می گه الوِ
گفتن این ماجرا همان و خنده ی اهالی همگی همان
بعد که من از کورش می خوام تو اون ماجرا رو تعریف کنه با کلی خنده می گه : ماجرای الو رو
دخترا می خوان خاله بازی کنن و به کورش می گن تو بشو شوهر و برو سر کار(یاد بچگی خودم می افتم که همیشه زهرا زن خونه می شد و من مرد و می رفتم سرکار)
هوا تاریک شده و با فشفشه بازی سیزده بدر هم بدر می شه و برمی گردیم خونه

اراذل خانواده سليماني

روز کاری شده و بابا باید بره سرکار کورش هم رفته زنگ زده به راستین که ما رفتیم یزد و کل خبرا اینه و اینه
2شنبه می ریم هشتگرد عید دیدنی قبلش دایی مرتضا رو می بینیم خونه ی مادرجون عید دیدنی رو از خونه ی دایی ذوالفقار شروع می کنیم امیرعلی و آجی خوشگلش سارا چه مغولی شده برای خودش
مادرجون خونه است خاله دوشو رفته سرکار و خاله آرزو تصمیم گرفته بره شمال با کی شاید مجید و ام البنین
مانده و ستایش ویلدا که خیلی وروجک تر شده اینم جدیدترین عکس اراذل خانواده سلیمانی
چرا نوشتم اراذل و فقط عکس يلداجونمو گذاشتم!

مسافرت نوروزي




چنار 2000 ساله

مسجد اردستان

 روز عید راه افتادیم رفتیم یزد اول کاشان و شهر زیرزمینی اویی بعد هم اردستان و مسجد جامع بزرگش که روی بازمانده ی یه قصر ساسانی بنا شده بعد هم یه سره یزد یعنی تفت اونجا هتل رزرو کرده بودیم شب ساعت 10 رسیدیم و خاله آرزو و عمو مهرداد هم بودن استراحت و فردا گردش به معنای واقعی شروع شد اول فراشاه و چنار معروفش بعد بافت قدیمی و قدمگاه و موزه فرداش رفتیم شواز یه روستا با یه قلعه قدیمی عهد ساسانی ته آبادی ها، بعدش جاده ایی در کار نبود کویر سمت شرق قلعه نمکزار زیر باتلاق گاوخونی بود کورش از همه زودتر از سنگا می کشید بالا و از هر سوراخ سنبه ایی می گذشت
داریوش:روح خبیث خاله است دیگه

به غیر از دیدن و لذت بردن خواستیم که از اون کوزه شکسته ها داشته باشیم برای یادگاری ولی همین یادگاری شد 10کیلویی خشت و کوزه شکسته های رنگی و سنگ های براق و آینه ایی

قلعه خورميز

قلعه شواز

وقتی نوبت دیدن قدیمی ترین قبرستون ده رسید دیگه کورش حسابی خسته شده بود و راه نمی اومد قبرستون اول جدید برای همین 10 سال اخیر یکی دیگه برای 50/60 سال پیش و اون یکی دیگه که هیچ تاریخی نداشت جهت قبرها با هم فرق می کرد و از همه عجیب تر اینکه روی قبرها یک سری سنگهای خرد شده ی آبی رنگ بود(نظری پیدا کردیم که نوشته بود این سنگهای آبی در اصل ظروف سفالی بوده که سر قبرها می گذاشتن تا مردها از آب داخل اون بخورن)

کورش اولش مایل نبود بیاد بالا ازش خواستیم بشینه یه جایی که دیده بشه نفهمیدیم چی شد ولی کورش دویید و خودشو رسوند به ما و رفت تا بالای کوه که قبرستون زیرش بود

تو راه برگشت یه تیغ خیلی بزرگ رفت تو کفش کورش و کورش رفت پشت باباش

نقاشي کورش در آسياب دوسنگي محمدآباد ميبد

چشمه غربالبيز

کوه عقاب و چشمه ی تامهر و دخمه ی زرتشتیان و سرو چندین ساله ی روستای چم و مبارکه
شب که می شد اخبار یا پلی استیشن بازی کورش

مرکز تفت خیلی زیبا بود و هوا عالی بود فرداش رفتیم مهریز

خانه قدیمی پهلوان پور مربوط به دوره ی قاجاریه پر از درخت و آب و آبادانی و کورش که همون اولش مشغول آب بازی شد

چشمه ی غربالبیز و سرو 1500 ساله ی وسط یه پارک قلعه مهرپادین و مرد افغانی که خودشو ایرانی میدونست با یه خونه که معلوم بود بزرگه و بادگیر داره و قدیمی و زیباست

رفتیم سریزد چه جایی بود گوشه ایی بکر از ایران با کاروانسرا و شتر و چاپارخونه و قنات و کلی ماشین که از رو پلاکشون معلوم می شد از کرج اومدن



دروازه مسجد جامع سمنان

فردا باید بریم خود یزد خیلی شلوغه موزه آب رو می بینیم و کمی خرید می کنیم تکیه امیرچخماق خیلی شلوغه همین طور آتشکده معروف داخل شهر

موزه ي آب يزد

باید برگردیم اول میبد ولی قبلش به توصیه دلارام می ریم محمد آباد تا آسیاب دوسنگی رو ببینیم 140 متر راه شیبدار با 40متر ارتفاع خیلی خنک وسط بیابونی که هیچ چیزی جز خارهای و درخچه ها نیست

میبد با سفال خودش معروفه ولی اون چیزی نیست که باید باشه لالجین خیلی بهتر بود حتا الیگودرز که عید پارسال ارش کلی ظرفای سرامیکی خریده بودم ولی خود میبد یه شهر تاریخی و زیبا بود قلعه نارین و چاپارخانه صفوی و موزه ی گلیم و اون طرحهای روی گلیم ها که همگی سرو نقش زده شده و آدمو تا عمق تاریخ می بره



بعدازظهر به چک چک می رویم زیارتگاهی برای زرتشتیان جایی زیبا و بلند که از همون جا کمر درد من شروع شد کلی پله که اولش کورش نخواست بالا بیاد و آخرش منو مجبور کرد بگیرمش رو پشتم

از چک چک که می زنیم بیرون راه رو اشتباهی می ریم باید بریم میدان خرانق و ما اشتباهی می ریم خود خرانق شب شده و ما تازه فهمیدیم اشتباه کردیم برمی گردیم اردکان شب تو یه ورزشگاه که برای مسافرای نوروزی آماده شده می مونیم صبح زود می ریم به سمت سمنان اونم از وسط بیابون بیابونی که اولش کوهها و تپه های رنگارنگ داره و به وسطش نرسیده مبهوت وسعت خاک و سراب توی بیابون می شیم

رگه های نمکی که همه جا هست و مهرداد که جلو جلو می ره و ما مجبورش می کنیم که وایسته و پا بذاره روی ریگ بیابون

می رسیم معلمان و از اونجا تصمیم داریم از راه متفاوتی بریم سمنان از راه غیر معمول که تازه فهمیدیم بسته هم هست

راه از یک ورود ممنوع و محوطه معدن شروع می شه جاده سالم و قشنگ با کوههایی که هر کدومشون یه رنگ هستن از قهوه ای پررنگ تا زرد کهربایی از سرخ تا سفید برفی
بعد از ساعتها جاده نوردی می رسیم به یه دوراهی بدون علامت و بدون تابلو بنزین مهرداد کمه و راه کدوم طرفه خدا می دونه؟

هیچ کس تو مسیر نبوده تا حالا جز چندتایی چوپون و حالا این دو راهی فکر اینکه از کدوم طرف بریم تا درست باشه تا به تاریکی نخوریم و مجبور نباشیم شب رو اینجا تو بیابون بگذرونیم همه مونو درگیر کرده

سمت چپ دو راهی بعد از 300 متری یه تابلو هست که امیدواریم چیزی روش نوشته باشه که مسیرو نشون بده

منطقه نظامی ورود غیر قانونی متخلفین سه روز بازداشت و تحویل مقامات خواهند شد پس راه سمت چپ همراه با بازداشت بود پس سمت راست و حرکت و چه مناظری همراه با نگرانی

گله ی شترهای وحشی ، سنگهای سبز رنگ و تپه هایی که آدم رو یاد دامن زنان عشایر بختیاری می انداخت

و دیدن یک ماشین که نوید اینو می داد که راه درسته و نیم ساعت دیگه می رسیم سمنان اینجوری که بعد فهمیدیم ما از یه منطقه نظامی و معدن و حفاظت شده ی محیط زیست رد شده بودیم و خدا رو شکر سالم بودیم نه بازداشت شده بودیم نه معدن ریزش کرده بود و نه شترهای مست بهمون حمله کرده بودن

مسافرت به آخر رسیده بود دیدار از مسجد و بازار سمنان و همین طور دیدن مومیای زنی که در حال زایمان فوت کرده بود و اون دستشویی های تمیز تکیه پهنه که داریوش حسابی مبهوتشون شده بود

شنبه 6 فروردین ساعت 8 شب مسافرت نوروزی ما تموم شده و خاله و مهرداد رفتن هشتگرد 

بعد از کلي تاخير

امروز 30 فروردین سال 90 و سه شنبه است کورش رفته مدرسه و من دراز کش دارم اینارو تایپ می کنم آخرای سال پیش شیرین ننه رفت پیش ننه ایران
لیلا رفت ترکیه و یه ماشین زرد خوشگل برای کورش آورد که همون روز اول موند زیر تنش و چرخش شکست بچه عذاب وجدان داشت که باید به لیلا بگم دیگه هیچی برام نخره آخه من ماشینو شکستم

بعد از ختم و چند روز موندن تو هشتگرد برگشتیم و مشغول خونه تکونی، کورش برای عیدی یه دوچرخه دنده ایی گرفت بزرگ بود و سخت برای همین تو اولین فرصت یه کمک براش دست و پا کردن تا راه بیفته بعد از اولین بار که دوچرخه رو دید و خوشش نیومد حالا سه دور می چرخه و حالشو می بره اونم دور پیست پارک خانواده