این یه ماجراست که کورش گفته بابا به کسی نگو ولی خیلی تکان دهنده است برای همین بهتره یادداشتش کنم تا بعده ها که می خونه لذتشو ببره
کورش:بابا حالا که من تعطیلم می تونیم با مامان بمونیم هشتگرد
مامان:اون وقت کی بمونه پیش بابا
کورش: براش خدمتکار می گیریم
مامان:یعنی بابارو با خدمتکار تنها بذاریم
کورش:من به بابای عزیزم اطمینان دارم خب ما یه خونواده ایم بابا هم تو رو داره تو رو دوست داره
من و داریوش فقط همدیگرو نگاه می کنیم و زیر زیرکی می خندیم و متعجبیم از این استدلال
بچه های این دورو زمونه بایدم اینجوری حواسشون به همه چی باشه
خلاصه که داریوش حواستو جمع کن!