۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

فاميلاي من ، فاميلاي تو

داریوش می گه بیا این فامیل منو مقایسه کن با امیرعلی منظورش نیماست یه عزیزدل واقعی یک ساعتی که اومده بالا هیچ از جاش هم تکون نخورده تازه بعد از کلی خواهش و تمنا که بیا بازی کن داریوش رفته سراغش که بیا کشتی بگیریم و همین شاید یخ بچه رو باز کرده
یگانه با کورش مشغول شلوغ کاری و خونه سازی شدن یگانه هم می گه مسجد ساختم اونم چه مسجدی
نیما از سروکول داریوش بالا می ره و کیمیا رفته تا یکی دیگه از قله های موفقیت رو پشت سر بگذاره
بعد از مدتها برای عیددیدنی اومده بودن نمی دونم خوبه آدم اینقدر دیر فامیلاشو ببینه یا بد بچه ها حسابی بزرگ شدن مخصوصن کیمیا که دو سالی بود ندیده بودمش داره می ره دبیرستان و خاطره و عکسای کمی با عمو و عمه و فامیلاس اینور داره و این حتمن خوب نیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر