۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

غلطک و راننده اش

یکی از چیزهایی که براش از نمایشگاه کانون گرفتیم یه غلطک کاغذیه که باید ببره و تا کنه و بچسبونه همون اولش معلوم بود که کار کار منه نه اون گذاشته بودمش براي حداقل يه سال ديگه اش ولی خب نشد من بهش قول دادم که اگه نتهای موسیقی رو خوب بزنه براش درستش می کنم اونم زد اونم چه زدنی مبهوت شدم برای همین دو روز طول کشید ولی غلطکی شد برای خودش تازه کورش هم کمک کرد کاغذخورده هارو جمع کرد و چسب و وسایل لازم رو برام آورد

مامان چقدر زحمت کشیدیم ولی خوب شد نه؟
حالا یه راننده می خواد با اون صندلی که نمی شه راننده نداشته باشه؟
آهان ودی(خودش)اون فقط تو این صندلی جا می شه
اینم غلطک با رانندگی ودی

عکاس حرفه ايي

عکاس حرفه ايي مسابقات اتومبيلراني تقديم مي کند

خوشحالي بابا

یه هفته هم بیشتر شده که بابا مریضه و کورش حسابی حوصله اش سر رفته امروز جمعه 26/9/89 ننه و دده اومدن دیدن بابا کورش غیبش زده فکر می کنم رفته خونه ی مادرجونش

بعد از مدتی پیداش می شه
چرا دستت سیاهه؟
آخه داشتم کفشای بابارو واکس می زدم
آفرین برو دستاتو بشور
می رم به بابا بگم
با ناراحتی اومده (بابا خوشحال نشد فکر می کنم)
باز فکر میکنم من و این بچه چه کارا که برای خوشحالی این داریوش نمی کنیم !

يه راز!؟

مادرجون مصطفی کیه؟

بابای مرمر و بهناز
چرا اونا تو قبرستون گریه می کردن ؟
چون باباشون مرده
مگه آدما وقتی پیر می شن نمی میرن ؟
چرا ولی اون زود مرد
چرا مرد؟
برق گرفته ش ولی به کسی نگو این یه رازه
باشه مادرجون قول می دم این یه رازه

*مامان می دونی بابای بهناز و مرمر مرده اونو برق گرفته مادرجون گفته این یه رازه
اگه رازه چرا به من می گی؟
مادرجون گفته مامان و بابات می دونن نباید به او دو تا بگم اونا نمی دونن برای اونا یه رازه!

جشن سينه زني

امروز جشن سینه زنی داشتيم

اینو یکی از بچه های مدرسه می گه و زنجیرشو با شدت تموم می زن پشتش
برای این سن این عزاداری معنی بهتر از این نداره حالا من و بقیه هرچی بگیم و هرچی بخواهیم
براي بچه ها يه پلي کپي اسب خونين امام حسين دادن و يه کتاب با عنوان مشک و يکي ديگه علي اصغر واقعن برداشت بچه ي شش ساله از اين واقعه چيه؟مطمئنن چيزي که اونا مي خوان نيست همين جشن سينه زني برداشت اون بچه هاست

هنرمحيطي

این هنر محیطی از کجا اومد تعدادشون شده چهار تا اینو کورش میگه

یکی اون دختره که با برگا درست کردیم
اون کشتی تو استخر خونه ی دایی(جمعه 19/9/89)
اون سنگا که از بالای تپه آوردیم
و حالا که بارون می باره و بخار روی شیشه رو گرفته رفته نقاشی کشیده و اسمشو گذاشته هنر محیطی23/9/89

سال89

داریوش مریض شده هوای تهران آلوده شده چند روزی می شه که زودتر میاد خونه ولی خب این مریضی دل و دماغی براش نمیگذاره تا کوروشو ببره بیرون اونم هی گیر که بابا تو همش می شینی اینجا خوبه که می گه و میاد سراغ من و این یعنی تا از خوای بیدار می شه و منو پشت کامپیوتر می بینه :
اوه نه مامان بازم کامپیوتر الان خاموشش می کنم
اگه خاموش نکنه می آد می ره بالای میز و اون بالا می خواد که من به نقاشی اش نگاه کنم یا توضیحاتشو در مورد ماشیناش گوش بدم
برنامه ایی داریم برای خودمون بیا و ببین
پنجشنبه ختم ننه ایران می ریم مسجد من و کورش یه راست می ره تو و می خواد که بره پیش مادرجونش ولی من می مونم دم در تازه تو قبرستون هم همه ی حواسش به حرفهای بقیه است که چی می گن و چیکار می کنن از من صددفعه می پرسه قبر ننه کدومه ؟
برای چی می خوایی ؟ می خوام این گلارو براش پرپر کنم ( دم در قبرستون سه تا گل خریده) گلاش که تموم شده گیر داده به دسته گل بزرگای روی قبر حالا نکن کی بکن
تو مسجد تا علی پسر دایی مجتبا رو دیده به من میگه تو برو من با این آقا یه حرف مهم دارم
من فقط می شنوم که می گه : تو رو ببخشید می کنم ؟!

کلاس موسيقي

کلاس موسیقی با بهترین وضعیت پیش می ره جلسه ی 4 که cd لطف تمبک کار خوشو می کنه و اون دیگه با اشتیاق بیشتری می ره کلاس و دیگه موقع تمرین هم گریه نمی کنه
تازه برای باباش اجرای خصوصی هم داره
باباش هم با کلی ذوق با موبایل جدیدش ازش فیلم می گیره
اووه چه شود؟!

جلسه ي اوليا و مربيان

دومین جلسه ي اولیا و مربیان تشکیل شد چه جلسه ایی! اول از همه مادرا دیر کردن خیلی ها! وقتی هم که اومدن دو تا دوتا حرف می زدن خانم رضایی از همه می خواست تا با بچه ها نشانه ها (حروف) کار بشه کلی هم از شیطنت بچه ها شاکی بود اونجا همه جور ننه ایی رو می دیدی یکی به سبک ننه ی 60 ساله ی من از خانم رضایی می خواست تا بچه شو تنبیه کنه (خانم قربونت دستت گوششو بکش مگه آدم شه )
یکی دیگه وقتی حرف از کندی یادگیری تو بچه اش و رابطه اش با طرف چپ مغزش به میون اومد می خواست زمین و زمانو به هم بدوزه که بچه ام اینجوری بود و حالا اینجوری شده
مامان یکی وقتی فهمید بچه اش این هفته خوب بوده گفت ( چون خونه ی مادرم بوده ) اون همون زنی بود که هیچ مشکلی با بچه ی بیشتر نداشت
وقتی حرف جایزه شد برای اون جدول کذایی سلام کردن و مسواک کردن و این کردن و اون کردن پیشنهاد کردم از جورچین هایی که کانون می فروشه بخرن و عکسشو نشونشون دادم اون موقع بود که یکی گفت برای این کارای کوچیک 7000 خیلی توقعشونو می بره بالا !!!
خلاصه که جلسه ایی بود برای من پر از ؟؟؟؟؟؟؟