۱۳۹۳ دی ۴, پنجشنبه

دیروز برج میلاد بودیم اختتامیه جشنواره ی داستان تهران
کنسرت علیرضا قربانی آخر آخر بود آهنگی که من و مامان دوسش داریم
''به سر می دوم رو به خانه ی تو''

۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

تمام تعطیلات رو خوش گذرونده
ساختن تریلی
کلاس ویلن با تشویق های خانم لیکا
خونه ننه با بچه ها و خاله ها
خونه دایی با بچه ها

۱۳۹۳ آبان ۲۵, یکشنبه

دلم تنگ شد برای اینجا پسر کوچولوی من ۱۰ سالش شده و الان رفته مدرسه

۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

دو عکس


کنار کتابخانه اميرکبير درختهايي هست که بسيار تنومندند و مايه افتخاريي براي داريوش (کرج يه همچين درختايي داره ولايت شما که همچين چيزي پيدا نمي شه)
جواب!!!!!!!!!!!!!!!!

کورش ژانگولر بازي در مي آورد آخ اگه مادرجونش ببينهکجاها که نمي ره؟!

اضطراب کودکي!

امروز 21 آبان سال 90 شنبه است و کورش شیفت صبح رفته مدرسه کیفش جا مونده بوده تو ماشین و باباش و دویده دنبالش تموم کوچه رو! بعد هم با آقا امیر رفتن و کیفو پس گرفتن وقتی زنگ زد پر از اضطراب بود صداش می لرزید


کورش: مامان زنگ بزن به بابا کیفم مونده تو ماشین

مامان: عیبی نداره تو برو مدرسه من زنگ می زنم بیاره اونجا

کورش: نه مامان نمی شه بدون کیف نمی شه آقای اسحاقی و خانم میربزرگی منو می کشن

دیروز خونه ی خاله بودیم چند وقتیه بابا با خاله داره پایان نامه می نویسه در مورد شاهنامه نتونستم برم پیش یلدا با اینکه یکشنبه دیده بودمش حیف شد

اولين برف پاييزي

عروسی خاله که بود هوا بارونی بود ولی روز بعدش که اونا رفتن ماه عسل اونم کیش که گرمه اینجا برف اومد با مامان رفتیم برف بازی زنگ زدیم راستین هم بیاد امروز اولین باری که به خاطر برف تعطیل شدیم چهارشنبه 18 آبان چه حالی می ده برف بازی تازه وقتی بابا و مامان راستین می آن تا ببرنش بازم کلی گوله برفی طرف هم پرت می کنیم بابا مامان راستین یه طرف من و راستین یه طرف خیلی خوش می گذره

به مامان می گم که عاشق برف بازی ام خدا کنه همیشه برف بباره

دايي رفت

دایی عبداله اومد و رفت گفتن زن گرفته من که فقط یه بار دیدمش می خواد زودی بیاد باید برم ببینمش اسم زنش فرشته است دایی عبداله دوست دارم زودتر بیا

عروسي

روز یکشنبه نمی رم مدرسه مامان اجازمو از خانم معلم گرفته 15 آبان تالار اطلس خاله عروس و مجید داماد

نشد کت و شلوار بخرم ولی یه بلوز سفید مجلسی خریدم با مینی بوس عمو علیرضا می رم با یلدا و خاله برگشتنی ولی با عروسم آخه بابا ماشین عروس شده با یه گل گنده و پاپیون رو ماشینش

کلی عکس انداختم کلی از امیرعلی و یلدا مراقبت کردم کلی رقصیدم با میترا و کردی و مامان و خاله ها من و امیرعلی ایقد از پله ها بالا و پایین رفتیم که هلاک شدیم

برو دوربین بیار برو اینو بگو برو اونو بگو

همه چی خوبه جای مائده خالی


۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه

آب بابا

یه هفته میشه که یاد گرفتم بنویسم بابا و آب

تا آخر سال می تونی خودت کتاب بخونی هر چی می خواهی بنویسی اینو مامانم می گه و من می گم باید زودتر 8 سالم بشه 6 ماه دیگه

ويلن زن

خاله ام البنین عروس می شود می ریم هشتگرد یه مراسمی هست به اسم جهازبرون همه هستن امیرعلی و سارا و ستایش و یلدا قبلش باید خونه رو تمیز کنیم خاله قراره نظرآباد زندگی کنه منم کمک می کنم تو اساسای عمو مجید یه ویلن هست که از بابا می خوام تا بده اتش به من صداش خیلی خوب نیست ولی با بابا می زنیم از بابا می خوام که منو بفرسته کلاس ویلن خیلی با حاله

من جزء بچه هاي کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان شدم

کلاسای نقاشی کانون از 5 آبان شروع شده و منم عضو کتابخونه ی کانون شدم خیلی از خونه دوره ولی اولین مرکز کانون توی کرجه بابام میگه فرح شهبانوی ایران افتتاحش کرده با ایناش کاری ندارم خیلی جای بامزه ایه صندلی ها با اون میزای گرد که دورتادور هم پر از کتابه خانم نقاشی یه دختر جوون با کلی جوش روی صورتش ولی خیلی مهربون

اولین کتابی که امانت می گیرم کتاب قیافه هاست آخر کتاب یه آینه هست که از آدم می خواد تا شکلکی رو که می خواد در بیاره خیلی حال می ده

یکی دیگه هم هست در مورد آدمهای مشهور مامان میگه برام بزرگه ولی می برمش

کتابو با خودم می برم هشتگرد جامونده خونه ی خاله آرزوباید پس اش بگیرم

گردخان- مسافرت خوش گذشت

گردخان دو ماهی هست که رفته مهمونی جا مونده بود ویلای دایی از مائده خواستم که مواظبش باشه دایی پنجشنبه آوردش دلم براش تنگ شده بود

گردخان دیگه بدون من نرو مسافرت

عمو مهرداد و کلاس آموزشي

با عمو مهرداد می رم گاوداری خیلی بزرگه و پر از گاو و گوساله عمو همه جارو نشونم می ده سگ عمومهرداد همش پاشو لیس می زنه من می ترسم ولی بسته است و خطری نداره گوساله ها خیلی خوشگلن یه عالمه گوساله

عمو مهرداد کلی در موردشون برام حرف می زنه اون کارشو انجام می ده و من تماشاش می کنم خیلی خوش می گذره باید بازم بیام اینجا عمو

با فاميلاهاي درجه يک

روز سه شنبه نيما و يگانه پيش ما بودن مي ريم کلاس موسيقي و اوناهم با ما مي آن تا برن پارک بعد هم يه غذايي بخوريم يگانه چلوکباب مي خواد ولي بقيه موافق بيست هستن پس مي ريم بيست چقدر سر و صدا و چقدر گشنمه گشنمه و چقدر شيطنت همه دارن مارو نگاه مي کنن و به خيالشون به حماقت ما مي خندن (چندتا بچه اينا ديگه کي هستن) ما هم خودمونو مي زنيم به اون راه و عين خيالمون نيست

۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

کادوي يگانه براي کورش

ترسناک يا بامزه؟البته که خنده دار

۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

بچه ي ساده من و علف خرس باباش

خوراکي نداره از باباش خواستم تا بهش پول بده تا براي خودش تغذيه بخره
جلسه است و من رفتم مدرسه يه پسر بزرگ کلاس پنجمي که خيلي هم تپل مپل هستش دست انداخته گردنش
اين کيه کورش؟
مامان دوستمه
(دو ساعت بعد) کورش چي خريدي؟
هيچي اون دوستم پولمو گرفت گفت بقيه اشو بعدن بهت مي دم
پسرو پيدا مي کنم و کاسه آشو تو دستش مي بينم که با پول کورش خريده و از دلم نمي آد ببرمش دفتر و کسي دعواش کنه و آش زهرمارش بشه فقط بهش مي گم که پولو پس بيار و اون قسم و آيه که خاله فردا مي آرم مي خواستم آش بخرم من زورگو نيستم
همه اينا فردا معلوم مي شه
کورش:مامان اون پسر به من ابراز دوستي کرد مي خواست با من دوست بشه منم پولمو بهش دادم فردا مي آره
حالا بايد بگم بچه ي ساده من يا پرو گري اون بچه
داريوش: خانم به بچه ات ياد بده پول ارزش داره براي باباش علف خرس حساب مي شه

برنامه ي هفتگي

پلي استيشن با دو دسته و سه فاميل

بد به حالت اگه دو تا مهمون داشته باشي با خودت بشن سه تا و همش دو تا دسته اين مي شه که نيما اولش آروم و بعد بلندتر گريه مي کنه که اينا به من نمي دن بازي کنم

هويج چي داره

داستان با همين سوال شروع مي شه
مادرجون:نيما هويج چي دار؟
نيما:ويتامينA
- اگه نخوريم چي مي شه
- چشامون باز نمي شه
به اين مريضي چي مي گن
- شب کوري
- کلم چي داره
- کلسيم
حالا تمام اينارو با نوک زبوني حرف زدن نيما بخون و حالشو ببر
يه شعر ديگه هم هست که اين سه روز زمزمه اش مي کنه:پيانويي دارم خيلي قشنگه وقتي که مي زنم اينجور صدا مي ده بامبابام بام
پشت هم بالاي بيست دفعه اينو مي گه و فقط مي خنده
من: خب بقيه اش
پيانويي دارم خيلي قشنگه وقتي که مي زنم اينجور صدا مي ده بامبابام بام


فاميل من فاميل تو

جريان من و تو جريان يلداست و اميرعلي با نيما و يگانه
يلدا خيلي روداري مي کنه با داريوش کَل مي کنه و داريوش حسابي اذيتش مي کنه منم حسابي لوس اش مي کنه
اميرعلي شرش مي آد يکبار رفت بالاي دوش باباش خوبه که نشسته بود از اون بالا با کله اومد پايين خب اين يعني همش شيطنت و نمره منفي فاميلاي گلم نيما تا باهاش سر شيطنتو باز نکني صداش در نمي آد ولي وقتي افتادي تو دور شيطنت تا ته کوچه مي ره شاهدشم همون 25 مهر که دمغ نشسته بود هرچي بهش مي گفتي نيما خوبي خوابت مي آد مريض شدي فقط نگاه مي کرد و هيچي نمي گفت ولي همين که داريوش مشتاشو گرفت جلو و گفت بيا پيشم بيا دعوا کنيم ( يا يه همچين چيزي) گل از گلش شکفت و رفت که رفت تا اونجا که موقع رفتن شعر معروفشو خوند چي بود(تف تو روي همتون...) يادم نيست
و يگانه که معلم مدرسه شده وکلي جريمه داده به کورش بچه ي ساده منم مي گه تا ننويسم نمي شه 

يلدا آجي مي شود

بابا داريوش با خاله روي پايان نامه کار مي کنه پس مي ريم خونه خاله و خندان و يلدا هم مي آن پس مي ريم پارک و روداري و بازي و مراقبت کوروش از آجي
داريوش:مگه يلدا فاميل ماست که سوار ماشين ما شده
يلدا:بله هيچي نگو اعصابم خورد مي شه
کورش:بابا به يلدا هيچي نگو والا من ناراحت مي شم اون اجي منه
داريوش: يعني دختر خوبيه ببريمش
يلداسرش پايينه خوب گوش مي ده و مي گه: بله ببريد

پدرجون مريض مي شود

خوب نيست که پدرجون آدم مريض بشه ولي خوبه که فاميلاي آدم بيان خونشون
يکشنبه است که پدرجونو مي برن دکتر و قرار مي شه عملش کنن و اين يعني عمو و زنعمو کار دارن و بچه ها مي آن خونه ما
يعني يه بازي و کلي شر و يه عالمه سروصدا
بابا مي ره دنبال بچه ها و مي آرتشون خونه ولي کورش مدرسه است انتظار يه دو ساعتي طول مي کشه ولي با اومدن کورش خونه و بازي جون مي گيره تا شب ساعت 9 فقط همين يه کاره
نيما نوک زبوني حرف مي زنه خيلي شيرين يگانه مشق مي نويسه چقدر تميز کيميا نيست پرفسورکلاس زبان داره
حياط مي ريم و عمله مي شن و آجر مي چينن و گل درست مي کنن و به قول يگانه:پدرجون مريضه ما بايد کاراشو انجام بديم
داريوش با اين فاميل جديدترش خيلي حال مي کنه رفته و از مهد( دزديده) اورده و تو راه براش لري خونده از گروه رستاک
سه باري تا پدرجون بياد اومدن اينجا با هم شيطوني کردن کارگر شدن و عملگي کردن خلاصه خوش گذروندن چه جور
25 مهر پدرجون ترخيص شده و حالا تا برنامه بعدي گردهمايي کي باشه 

پارک با باران و راستين

هيچي بهتر از يه قرار ساعت 6 نيست ولي هيچي بدتر از ماشين شارژي بدون شارژ و صف براي سوار شدن و شلوغي تو نمايشگاه نيست زودي يه چندمتري سوار مي شه و مي آييم بيرون راستين و باران هم اومدن پس مي ريم پارک سرسره و ماشين و چرخ و فلک و خوشي مي گذره بسيار
خب اين همون روز جهاني کودکه پس مبارک باشه

روز جهاني کودک

16مهر شده و روز جهاني کودک راستين و کورش و مي برم جشن طبقه دوم تالارنژادفلاح پر از سرو صدا پر از تملق اين مسئول و اون مسئول با آهنگهاي بي نظم و البته يه پرچم و کلاه بوقي
البته اولش پرچم بعد لوله اش کردن و شده شيپور بعد ني هاشو درآوردن شده شمشير بعد تکه تکه اش کردن شده ماشين کلاس خلاقيتي برپا بود تو طبقه دوم با اين کورش و راستين
بعد که خاله ستاره نامي اومده خسته شدن و گير دادن که بريم نمايشگاه اونجا که ماشين کوچولو داره
جريان اينکه هفته نيروي انتظامي هم هست کلي پليس و يه داداش سيا و چندتايي ماشين و يه پيست کوچولو جلوي ورودي اصلي تالار آخ جون ماشين سواري
ولي برادراي پليس اجازه اين کارو نمي دن فرمانده نيست برنامه 6 به بعده تازه ماشين ها هم شارژ نداره
پس يه نقاشي و چندتا عکس با ماشين آتشنشاني و يه بادکنک زرد و تمام روز جهاني کودک مبارک

مدرسه و صد البته مشق

زود خوابيدن وبه موقع بيدارشدن ومشق نوشتن و مراقب مداد و دفتر بودن
بله مدرسه ديگه واقعن شروع شده شنبه تا چهارشنبه با 5 تا کتاب و 3تا دفتر يه کيف سنگين با تغذيه و مدادرنگي و ليوان ...
تميز مي نويسه و خب خدا پدرشو بيامرزه اين خانم ميربزرگي گفته مي تونن با مدادقرمز خط فاصله بذارن که کورش کلي استقبال کرده و سه خط که همش مي شه 24 تا حرف با خط فاصله هاي بزرگ و آخر هرسه خط هم گل مي کشه و مي گه خانم گفته
وقتي قراره (ر) بنويسه زده کتابو سوراخ کرده و وقتي براي باباش تعريف مي کنه (بابا امروز درسمون انقد سخت بود همه کتاباشونو پاره کردن)حرفي از اون پاره شدن کتاب خودش نميزنه
کتابا نازک دفترا به دردنخور پاکن ها اصلن تميز نمي کنن بدتر کلافه هم مي شن بايد يه فکري براش کنم 

دايي عبداله اومده، آخ جون

مادرجون زنگ زده که عبداله اينجاست و تا کورش اينو مي شنوه مي پره پايين که آخ جون دايي عبداله اومده، دايي عبداله خيلي عوض شده کي بود با هم شمال بوديم و خوش مي گذرونديم
اومده سراغ من که مي خوام يکي از ماشينامو بهش کادو بدم تا از طرف من داشته باشه و ياد من بيفته
کادو کورش شده پازل کروي مک کويين که مي ده به عبداله و عبداله بغلش مي کنه و از مهربونيش تعريف مي کنه و ازش مي خواد تا نگه اش داره تا هروقت اينو ديد يادش کنه
براش سخته اينو درک کنه ولي قبول مي کنه و مي ره
کورش: دايي بريم شمال
ولي انگار دايي کاراي مهمتري داره(اومده عروسي کنه!؟) نه بمونه يه وقت ديگه

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

جايزه روز اول مدرسه

روز اول مدرسه رسيده و من و کورش مي ريم مدرسه راستين و باباش و خيلي از پدرومادرها هستند راستين کمي بيقراره ولي کورش فقط کلافه است شب کمي سرما خورده و حال ندارههوا گرمه وهمه دلخور شدن که مراسم طولاني شده
پارسا  هم همين مدرسه ثبت نام کرده پارسا از بچه هاي مهدکودک
بچه ايي که به اين راحتي رفته مدرسه جايزه داره
هم براي مدرسه هم براي موسيقي که قراره يه درسو از بر بزنه و کورش براش تمام سعي شو مي کنه

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

ماشين هاي ساخت داخل

اين پدر و پسر رفتن تو کار ساخت و طراحي ماشين هاي آنچناني
اينم دو تا از کارهاشون

بوي ماه مهر

چهارشنبه 30/06/90 اولين روز مدرسه براي کورش از راه رسيده و روپوش پوشيده راه افتاديم بابا وکورش و من، بعد راستين و بابا و مامان و مادرجون و عمه اش همينطور پسرخاله اش پارسا
خاله آرزو هم اومده
کلاس بندي دوساعت با تاخير انجام مي شه و کورش و راستين جدا مي شن
کورش کلاس يک (2 )خانم مير بزرگي و راستين يک(1) خانم مهري

خرابکاري

خاله و يلدا اومدن پيش ما ولي بعدازظهر نشده مي خوان که برن براي اينکه به يلدا خوش بگذره مي خواهيم که بريم پارک سه باندي پس حاضر مي شيم کورش بعداز پارک کلاس موسيقي داره
کورش حاضر شو اين حرف هنوز کامل از دهنم بيرون نيومده که کمد برگشته روش
شانس آورديم! شيشه اش شکسته همه ي وسايل کمد ريخته کشوهاش در اومدن ولي کورش فقط ترسيده
يلدارو نمي بريم پارک ولي کورش هنوز براي کلاس رفتن وقت داره پس يه پارک براي ترسش لازمه اينم شر پسر در پارک سه باندي 

بازم خونه ي دايي

ويلا حسابي خوشگل شده سرسبز و با طراوت با يه استخر خالي که جونمي ده بچه هارو بذاري توش تا بازي کنن مخصوصن ستايش که مدام مي خواد دنبال کورش و مائده بدوه پس بهتر اون تو باشه و دور خودش بچرخه و خب اگه عمو داريوشي پيدا بشه و آبي بپاش روش چه بهتر

نقاشي رسيده از دخترعمو

نقاش:کورش
نقاش: يگانه
رفته بوديم هشتگرد و وقتي مي رسيم خونه يه نقاشي مي بينيم که يگانه کشيده و داده مادرجون تا براي کورش بياره منم از نقاشي تعريف کردم کورش هم رفته يکي کشيده از اون بهتر اينم اثر هنرمندانه دخترعمو پسرعمو

عمو مهرداد تام کروز مي شود

داشتيم آلبوم هاي عروسي خاله رو مي ديديم خاله دلخور از عکسهاي زياد مهرداد گفت:فکر مي کنه تام کروزه اين همه عکس هم انداخته
کورش:مامان يعني چي تام کروز(تمام مدت مي خنديد)
يعني خوشگل
و حالا که عمو مهرداد دماغ عمل کرده
کورش:يعني عمو تام کروز شده؟!
حالا همه ما خنده و کورش متعجب!!!!
مهرداد بعد از عمل اومده خونه ما رفته کلي عروسک و درخت کريسمس و سرگرمي آورده تا عموش پذيرايي کنه چون اون مريضه 

آبتين اومد

نقاشي کشيدن آبتين اونم با غرغر
کورش رفته سفر همون مسافرت تنهايي خونه ي خاله
جمعه است که طاهره زنگ مي زنه و مي خواد بياد پيشمون
آبتين حسابي بزرگ شده حرف مي زنه کلي کلمه بلده اونم انگليسي دستا بالا دستا پايين

۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

روپوش مدرسه


90/06/05با باباي راستين و راستين مي ريم و روپوشها رو تحويل مي گيريم بزرگه ولي ميشه يه کاريش کرد
راستين صاحب پلي استيشن شده !به سلامتي
کورش بيا خونه مون سي دي هاتم بيار


آخرين اسباب بازي روي بورس

اين هلي کوپتريادگاري زهره دختر دايي از مکه است

آخرين گردهمايي اسباب بازي ها


صف اتوبوس وايستادن؟
آره شايد!


ماشين سازي

ماشين ساخت کورش اونم بدون الگو و فقط ذهني
من عاشق اين ماشينام که ميشه عوضشون کرد!

چيدمان ماشين

ماشین چیده از کجا تا کجا میگه نمایشگاه ماشین شده

کورش: مامان من که زیاد ماشین ندارم
مامان: این نمایشگاه به غیر از اوناییه که خراب کردی و تو کارتون جاروبرقی ریختی

۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

چمدون و مسافرت

پدر جون وقتي چابهار کار مي کرده دو تا چمدون با خودش آورده يکي قرمز و يکي مشکي قرمزه سهم کوروشه تا همين چند وقته توش کلي خرت و پرت ريخته بوديم و گذاشته بوديمش بالاي کمد

چند روزيه گير داده که مي خواد بره چندروزي خونه خاله اش مسافرت
چمدونو آورده بيرون و تو فکر که چي بريزم توش و کي برم
فعلن که نمي شه تا ماه رمضون تموم شه بعد

شنا و کلاس موسيقي

کلاس شنا تموم شد حالا کورش می تونه به پشت بخوابه و بره تا اون سر استخر (بازی درآورد ولی رفت و آخرش گفت که خوبه و بازم می خواد بره) با باباش رفتن تمرین و خوش گذشته تا بعد که اگه بامبول در نیاره
کلاس موسیقی هم دو تا درس دیگه تموم می شه هنوز بک و تم رو با ایراد می زنه و وقتی به تمرین می رسه میگه:من فقط بلدم اینجوری بزنم
حالا با باباش کنسرت هم می گذارن خونه
کورش:بابا برام درام بخر من عاشق درامم

مدرسه

امروز اول شهریوره و بعد از کلی این درو اون در زدن تونستیم اسم کوروش رو تو مدرسه جهازیها بنویسیم امروز نوبت سنجشش بود و وقتی پرونده به دست از این اتاق به اون اتاق می رفت خوشحال بود که سالمه و همه چی خوب پیش می ره


فردا باید پرونده شو ببرم مدرسه برای ثبت نام قطعی

سالي تاک و عکس کورش

عکس ميز کارش براي ارسال به سالي تاک؟

اتاق هتل

(اتاق هتل) این اصطلاحیه که به راه پله داده ،رفته وسایلشو از اتاق برده راه پله حتا میز و دراگو و گردخان میشینه به نقاشی کشیدن و می گه می خوام ببینم چه حالی داره تو راه پله زندگی کردن

کلاس زبان

یه هفته از رفتن مایک نگذشته که میگه می خوام برم کلاس زبان کتابشو می زنه زیر بغل و می ره سراغ لیلا
به غیر از سلام و احوالپرسی لیلا اعضاء بدن و صورت رو یادش داده
کلاس هر روز ساعت 8 شب
تمرین هم نمی کنه لیلا هم بهش گفته برو تمرین کن بعد بیا
کارتونهای انگلیسی رو نگاه می کنه و ترانه ی بعضی از اونارو هم حفظ می خونه
کورش:لیلا می خوام انگلیسی یاد بگیرم تا وقتی مایک اومد بتونم باهاش حرف بزنم
کورش:مامان هرچی خواستی به مایک بگی دفعه بعد که اومد به من بگو من بهش می گم

خروس يا مرغ

رفتیم خرید که گیر داده به خروس شانسی تو این شانسی ها خیلی باشه یه سی دی و یه اسباب بازی می ذارن با کاکائوی چوب دار

ولی همه ی اینا یه طرف و این رنگ کردن خروسه یه طرف
گذاشتش پشت پنجره و بهش می گه مرغ
مامان: خروس
کورش: مرغی

يادمان حسين پناهي يا يه چرخ و فلک سواري در نياوران

با خاله آرزو می ریم تهران برای یادمان حسین پناهی خیلی صبر و حوصله به خرج داده ولی دیگه نمی تونه برنامه هم خیلی قابل ملاحظه نیست یکی زده به ماشینمون و فقط چندتایی عکس و یه یاد کردن از عروسک بزرگ مبارک تو سال پیش و یه پارک برای کورش می مونه

ولی خب چی بهتر از این که آدم با خاله اش باشه
والا هیچی!

چي مي خواستيم! چي شد؟

دو تا لیوان پایه دار داشتم که اصرار کرد بذارمشون بیرون تااون توش نوشیدنی بریزه و این شد سرآغاز این برنامه اش که خیلی عجیب بود

لیوانارو پر از ماالشعیر می کنه و دست باباشو می گیره که بابا بیا تو اتاقم (درخت کریسمس مادرجون شکسته بود و می خواست بندازه دور که رفته اوردتش و چراغاشو وصل کرده و گذاشته تو اتاقش )لیوانارو می ذاره جلوی درخت و چراغارو روشن می کنه و دستشو می گیره به حالت دعای مسیحی جلوی صورتش و به بابا هم می گه همین کارو بکن بعد که دعا تموم شد (هر چی دلت می خواد) به سلامتی هم با زدن لیوانا به هم مراسم تموم می شه
داریوش: ما چی می خواستیم این چی شد مسیحی ایی شده برای خودش

دور ريختني ها 1

از نمایشگاه کانون دو تا کتاب دوریختنی ها براش خریدیم که حالا علاقه مند شده یه چیزی از اونا برا خودش بسازه


اینم حاصل تلاش من و کورش برای استفاده از وسایل دور ریختنی

اورگامي براي خانم صديق

اورگامی همون هنر ژاپنی شده ابزار دست کورش برای کادو دادن تا حالا همه ی کتابو ساخته و کادو داده از لیلا و مادرجون تا خانم صدیق و خاله آرزو


اینم کادوی خانم صدیق

اين متن رو که مينوشتم مي خواست اينو بده خانم صديق و سه شنبه که خواست بره کلاس يه پنگوئن و يه مرغابي برد تا بده خانم صديق و خانم قلندري

تفنگ

تفنگ چیزه بدیه ولی خب وقتی بچه روش زوم می کنه حساسیت برانگیز می شه که خوب نیست اولین تفنگ آبپاش بود و دومی فقط یه صدای تقی می کرد که البته دستبند هم داشت و وقتی با اون لباس پلیس می پوشید نباید ازش استفاده کنه ( پلیس راهنمایی که تفنگ بر نمی داره) تا اینکه لیلا اون تفنگ مدرن رو براش خرید ولی از ترسش تمام ساچمه هاشو ریختن بیرون خطرناک بود و این از همه جدیدتر که باروت می خوره صداش آدمو می ترسونه و دود هم داره همه رو باهاش ترسونده حتا خاله دوشو که می خواد اگه رفتیم هشتگرد بپره جلو تا خاله درو باز کرد به طرفش شلیک کنه

کادو براي خداحافظي مايک

مایک می خواد برگرده و ما هم تا فرودگاه باهاش می ریم

بازم پله برقی و بالا و پایین رفتن حالا چندتا بچه هم پیدا شدن که عیش کورش و کامل کنن
خیس عرق شده نزدیک 11 شبه که با مایک خداحافظی می کنیم تا برگردیم حیف که هیچ چرخ دستی نیست که کورش سوار شه
برای خداحافظی کارت تولد با شکل مک کویین داده به مایک با لودر ی که از شانسی درآورده
کورش: مامان روی کارت بنویس(مایک دوست دارم این کادو از طرف کورش برای یادگاری ...)

باي مايک

خورشید غروب می کنه و وقتشه که از مایک و لیلا خداحافظی کنیم

بابا دستت درد نکنه به من و مایک خیلی خوش گذشت ساعت نزدیک یک شبه که می رسیم
کورش همون اوایل جدا شدن: مامان فکر کنم رسیدیم خونه نمی تونم بخوابم
ولی خب ساعت یک کی دیگه بیدار می مونه!

سفر با مايک

لیلا می خواد بره همدان و به دوستش نشون بده و ما هم پایه ایم

خیلی خوش می گذره اول گنبد سلطانیه با کلی پله و داربست مایک به زور زیر بار می ره که عکسی باهاش بندازیم ولی تا دلت بخواد خودش از همه چی عکس می اندازه فکر کنم خوشش اومده
معبد اژدها هم مبهوتش کرده بابا رفته بالای معبد و کورش هم دنبالش مایک هم رسیده بالا از دور می تونی گنبد و ببینی که چقدر دورتر دیده می شه و چه جوریه که اون قدیما از این معبد سنگ بردن برای ساختن دیوارای اصلی
بعدش مرده بودیم از گشنگی و پیتزا خوردیم تو قیدار و رفتیم غار کتله خور خیلی جالب بود آقای راهنما تا فهمید مایک رشته اش زمین شناسیه و خارجی هم که هست راضی شد خارج از زمان هم راهنمای ما باشه تو غار دو و نیم کیلومتری که پر از قندیلهای آهکی بود با کلی رنگ و ترکیب و حتا شکل از سگ و فیل تا عروس و داماد
بیرون غار هوا گرم گرم بود و داخل غار خنک و حتا میشه گفت سرد ولی تمام اینا یه طرف و اون تاب و سرسره ی دم در یه طرف و همون باعث شده بود کورش بخواد بمونه بیرون و وقتی رفتیم تو اونم با کلی من و من خوشش اومد مخصوصن اینکه می تونست هرازگاهی چراغ قوه ی آقای راهنمارو هم بگیره دستش و چی از این بهتر یه راهنمای کوچک

ديلماج ما ليلا

هرچی می خواهی به مایک بگی باید لیلا باشه اون الان یه دیلماجه

کورش: لیلا بهش بگو خیلی راحت بود من درستش می کنم
یه اشتباهی هم توی جهت دست و پاشد کرده که مایک براش درست می کنه
کورش: مامان چی بهش بگم؟
مامان: هر چی دلت می خواد
کورش: من که خارجی بلد نیستم می خوام اتاقمو نشونش بدم
بچه و من عذاب وجدان گرفتیم که پس چرا بلد نیستیم باهاش حرف بزنیم و راستی چرا اون بلد نیست فارسی حرف بزنه

بعد از مدتها

هیچی بدتر از این نیست که متوقف شده باشی حتا تو یه محیط مجازی

این کمر درد باعث شده نتونم پشت کامپیوتر بشینم حالا بعد از چند ماه موندم چه اتفاقایی افتاده مهمترینش اومدن مهمون خارجی مون بوده مایک دوست لیلا از نیوزیلند اومده اون سر دنیا
قبل از اومدنش هر روز کورش می اومد و می گفت مثلن یه هفته مونده ، دو روز دیگه ، این پنجشنبه
همه این روزها گذشت و مایک اومد اولش یه جورایی غافلگیرمون کرد ما فکر می کردیم شب می آد ولی صبحی با لیلا پشت در بودن
يه کوله ی خیلی بزرگ داشت که مجبور شد برای کادوی کورش همه شو خالی کنه کادوی کورش یه حشره ی چوبی بود که باید سرهمش می کردی
کورش همون اول ساختش و مایک و بوسید بابت کادوش
اینم حشره ی نیوزیلندی که مایک اسمشو گفت و ما یادمون نیست

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

لافکاديو بزرگ

چند وقتيه با مامان داريم داستانهاي شل سلورستاين رو مي خونيم از همه بهتر هم داستان لافکاديو هستش که بارها مامان برام خوندتش خيلي دوسش دارم

نقاشي روي ماشين

امروز شنبه28/03/90 است راستین می خواد بیاد پیشم دارم تریلی مشکی مو رنگ می کنم اینم بساط رنگام
مامان تو بهترین مامان دنیایی (چون همه جارو ریخته و این مامان چیزی بهش نمی گه)