۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

چي مي خواستيم! چي شد؟

دو تا لیوان پایه دار داشتم که اصرار کرد بذارمشون بیرون تااون توش نوشیدنی بریزه و این شد سرآغاز این برنامه اش که خیلی عجیب بود

لیوانارو پر از ماالشعیر می کنه و دست باباشو می گیره که بابا بیا تو اتاقم (درخت کریسمس مادرجون شکسته بود و می خواست بندازه دور که رفته اوردتش و چراغاشو وصل کرده و گذاشته تو اتاقش )لیوانارو می ذاره جلوی درخت و چراغارو روشن می کنه و دستشو می گیره به حالت دعای مسیحی جلوی صورتش و به بابا هم می گه همین کارو بکن بعد که دعا تموم شد (هر چی دلت می خواد) به سلامتی هم با زدن لیوانا به هم مراسم تموم می شه
داریوش: ما چی می خواستیم این چی شد مسیحی ایی شده برای خودش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر