۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

گردخان

اين عروسک اسمش گردخانه با خاله آرزو و عمو مهرداد و سکينه از نمايشگاه خريديمش خاله هم براي مهرداد دختر کبريت فروش خريد که خيلي خوشگله حيف که عکسشو نداريم

بازم دوستي

هنوز حرف قراره خارج از خونه توی دهنمه که دوشنبه شده و داریوش راستین و کورشو برده رستوران و پارک عظیمیه کلی بازی و بدو بدو و خل بازی (همچین که از سرسره می آن پایین یه پشتک هم می زنن اول فقط کورش این کارو می کرد حالا راستین هم یاد گرفته)


اینم عکسشون

شادي و جنگ؟!

کورش: مامان می شه به علی بگیم یه روز بیاد خونه مون بمونه برای هفته ی صبحی
حالا هفته صبحی رسیده و علی و راستین هم رسیدن
صدای طبقه ی پایین یها دراومده و همه چی همه جا پخش شده
کورش(بعد از رسیدن علی) در گوش من مامان نمی دونم صداش چه شکلی بود
راستین هم بهونه گیری که اگه کامیونو به من نمی دید پس مامان کورش زنگ بزن بابام بیاد دنبالم این جمله هر 10 دقیقه به 10 دقیقه از طرف راستین جمع و به هم می ریزه
ساز می زنن اونم نوبتی با یه حس رقابت که ما درسمون جلوتره ما اینو خوندیم اینو اینجوری می زنن خلاصه آشوبیه که بیا و ببین ساعت 4 که داریوش می رسه تازه یه خورده آرومتر شدن
مادرجون هم اخطار شفاهی رو پشت تلفن داده
ساعت 6 شده و بچه ها رفتن و این کورشه که مثل سنگ خوابش برده دیگه نمی شه یه جا جمع بشن باید قراره خارج از خونه گذاشت
اینم یه عکس که توضیحش از زبون کورش می شه این:
علی داره راستینو خفه می کنه ( از خنده هاش معلومه)

بازم کادو

اينم آخرين کادو کورش براي من

جايزه هاي خاله

چهارشنبه است که خاله شب می آد پیشمون با موبایل عمو مهرداد حالی می کنه یه بازی داره که عاشقشه و اون بازی رو کامپیوتر خونه ی خاله که ازش دل نمی کنه

دیر وقته که می خوابه و صبح بلند نشده سراغ مهرداد رو می گیره که کی رفته ؟
خاله هم براش از کتابفروشی مدادشمعی و تراش و جامدادی خریده که با خودش قرار گذاشته این تراشو می برم مدرسه مداد شمعی هارو نمی دم یلدا
خاله رو می رسونیم مدرسه اونم چه مدرسه ایی؟ دبستان علوی روستای سعیدآباد
تو هشتگرد گیر داده که شما چرا دنبال خونه می گردید می خواهید چی بخرید
داریوش توضیح می ده و اونم می گه: خودم بزرگ می شم و یه خونه براتون می سازم که شما برید توش زندگی کنید
شب هم خونه ی خاله و بازی مورد علاقه و یه خواب خوب
بازم می آم پیشت خاله

هشتگرد فقط پنجشنبه ها خوبه

ننه مریضه و خاله خونه خریده می ریم هشتگرد ولی نه به این راحتی صبح وقتی می شنوه که باید بریم هشتگرد گریه و ناراحتی که پس مدرسه ام چی میشه تازه کلاس موسیقی دارم
عیبی نداره مثل همون موقع که مریض بودی و نرفتی کسی که کاریت نداره
نه من به خانم رضایی چی بگم منو می کشه من دروغ نمی گم
باربندیل بسته می ریم دنبال راستین که بریم مدرسه و براش اجازه از خانم رضایی بگیریم بعد بریم هشتگرد
راستین تا میشنوه که همچین برنامه ایی سر میذاره به مخالفت من نمی آم و من با کورش قهرم و من با بابام می رم و خلاصه باباش مجبور می شه بگه اجازه ی اونو هم بگیریم
دوتا پلی کپی و دو روز تعطیلی و هشتگرد رفتن
وای که چه سخته این اسباب کشی و چه آتیشی می سوزونه این یلدا و چه کمکی می کنه این کورش
پلی کپی رو می بره خونه ی دایی و با مائده انجام می ده دایی هم که مصدوم شده و دراز کشیده
کورش: مامان مائده اصلن با من بازی نکرد مداد رنگیهاشو داد و گفت بیا رنگ کن بعد خودش رفت بازی
سه شنبه است که بر می گردیم راستین براش یه کپی دیگه آورده با چه زحمتی می رسیم خونه خسته شده گیر کرده بودیم تو کمیته ی استقبال تند و تند رنگشون می کنه و می ره مدرسه
کورش: مامان هشتگرد خوبه فقط پنجشنبه ها

نقاشي براي کلاس موسيقي

کلاس موسیقی با یه جایزه خیلی خوبتر پیش می ره روزی دو الی سه تا درس خانم صدیق میگه از پسش بر می آد و ادامه می ده علاقه اش بیشتر شده با راستین هم چند ضربه ایی رو جلوتر از کلاس زده و بلده و خیلی حال می کنه
درس پانزدهم
تازه یادش رفته با مداد رنگی که جایزه گرفته یه نقاشی برای کلاس بکشه
هفته دیگه قول می دم چندتایی بکشم
نه دیگه فقط یکی اینم نقاشی که این هفته برای کلاس کشیده اونم رو برگه های اداره(اين نقاشي رو داده به ليدا و يکي ديگه کشيده به جاش نه رنگ زده و نه خط هاي اضافه شو پاک کرده)

سر ساختمون

تلفن خیلی زنگ می خوره ولی توی حیاطم و نمی تونم جواب بدم سپردم اگه زنگ زدن مادرجون درو باز کنه ولی زودتر کارمو تموم می کنم ومنتظرم تا زنگ بزنه

زنگ که می زنه درو باز می کنم می پره تو که :
مامان تو رو خدا بزار با بابای راستین برم سر ساختمون (خونه ی سازی شوهر خاله ی راستین)
(زنگ تلفن هم برای همون بوده )رفته و ساعت شش از سر ساختمون می آد پیتزا خورده و کلی کیف کرده
مامان سر ساختمون خیلی کیف داد اصلن هم اذیت نکردم
دو روز بعدش :
راستین:کورش سر ساختمون نقاشه از من پرسید دولت منش حالش خوبه یعنی تو داشت حال تو رو می پرسید

معضلي به اسم راستين

راستین سه ماه از کورش کوچکتره قدشم کوتاهتره وزنشم کمتره دندوناش خراب شده و نقاشی اش هم خیلی بهتر از کورش نیست ولی....

کورش: مامان راستین می گه من هفت سالمه تو شش سالته
راستین می گه من بزرگتر از تو ام
راستین می گه تو نقاشی ات اصلن خوب نیست
راستین می گه باید آموکسی سیلین بخوری دندونات همشون خرابه
راستین اینو می گه راستین اونو می گه
این شده یه معضل حرف راستین حجت شده برای بچه و نمی دونم چیکارش کنم



آخرش جشن گرفت اين مدرسه براي يلداي بيچاره

مدرسه قراره جشن یلدا بگیرن از دو روز قبل از 30 آذر ولی خب امروز سه روز هم گذشته و خبری نشده دلیلش هم غیبت بچه هاست
جشن برگزار شده به سلامتی و میمنت! خب یه لودر هم صاحب شدن این بچه ها همون جایزه که برای کلی سلام و کار خوب قرار بود بگیرن
فکر کنم از این رقمش کورش 4 تایی داشته ولی باز جلوی در وایستاده تا به باباش نشونش بده و خیلی هم خوشحاله

هفته ي مريضي ونقاشي و نمره

هفته ی مریضی تموم شد تو خونه ی ما تموم شده داریوش فقط معده درد داره و کورش خیلی بهتر شده شب یلدا تو خونه می مونیم تولد یلدا همین روزه ولی کادوش می مونه برای پنجشنبه
مریضی رسیده خونه ی ننه فشارش رفته بالا و غش کرده اینو وقتی می فهمیم که تو انجمن پیش ماکان و مهراب و بقیه هستیم نقاشی کشیدن این بچه ها و نمره دادنهای سحر همش که شده بیست
ننه رو می بریم دکتر و چند ساعتی بیمارستان می خوابه همه هستن خاله آرزو سالگرد ازدواجش رسیده خیلی زود گذشت و این عمو مهرداد خیلی فامیل شده باما
یلدا از دیدن خونه سازیهایی که براش خریدیم ذوق کرده ولی همه ی برچسباشو کنده و ریخته زمین شب اونجاییم و صبح برمی گردیم
کورش: اصلن نمی مونیم می دونم که نمی مونیم (همه ی این صحبتها یه زیرلایه هم داره همون که می گه بمونیم )
خاله ش هم مقصره :کورش پاتو بکوب زمین بگو می خوام بمونم