۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

کادوي يگانه براي کورش

ترسناک يا بامزه؟البته که خنده دار

۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

بچه ي ساده من و علف خرس باباش

خوراکي نداره از باباش خواستم تا بهش پول بده تا براي خودش تغذيه بخره
جلسه است و من رفتم مدرسه يه پسر بزرگ کلاس پنجمي که خيلي هم تپل مپل هستش دست انداخته گردنش
اين کيه کورش؟
مامان دوستمه
(دو ساعت بعد) کورش چي خريدي؟
هيچي اون دوستم پولمو گرفت گفت بقيه اشو بعدن بهت مي دم
پسرو پيدا مي کنم و کاسه آشو تو دستش مي بينم که با پول کورش خريده و از دلم نمي آد ببرمش دفتر و کسي دعواش کنه و آش زهرمارش بشه فقط بهش مي گم که پولو پس بيار و اون قسم و آيه که خاله فردا مي آرم مي خواستم آش بخرم من زورگو نيستم
همه اينا فردا معلوم مي شه
کورش:مامان اون پسر به من ابراز دوستي کرد مي خواست با من دوست بشه منم پولمو بهش دادم فردا مي آره
حالا بايد بگم بچه ي ساده من يا پرو گري اون بچه
داريوش: خانم به بچه ات ياد بده پول ارزش داره براي باباش علف خرس حساب مي شه

برنامه ي هفتگي

پلي استيشن با دو دسته و سه فاميل

بد به حالت اگه دو تا مهمون داشته باشي با خودت بشن سه تا و همش دو تا دسته اين مي شه که نيما اولش آروم و بعد بلندتر گريه مي کنه که اينا به من نمي دن بازي کنم

هويج چي داره

داستان با همين سوال شروع مي شه
مادرجون:نيما هويج چي دار؟
نيما:ويتامينA
- اگه نخوريم چي مي شه
- چشامون باز نمي شه
به اين مريضي چي مي گن
- شب کوري
- کلم چي داره
- کلسيم
حالا تمام اينارو با نوک زبوني حرف زدن نيما بخون و حالشو ببر
يه شعر ديگه هم هست که اين سه روز زمزمه اش مي کنه:پيانويي دارم خيلي قشنگه وقتي که مي زنم اينجور صدا مي ده بامبابام بام
پشت هم بالاي بيست دفعه اينو مي گه و فقط مي خنده
من: خب بقيه اش
پيانويي دارم خيلي قشنگه وقتي که مي زنم اينجور صدا مي ده بامبابام بام


فاميل من فاميل تو

جريان من و تو جريان يلداست و اميرعلي با نيما و يگانه
يلدا خيلي روداري مي کنه با داريوش کَل مي کنه و داريوش حسابي اذيتش مي کنه منم حسابي لوس اش مي کنه
اميرعلي شرش مي آد يکبار رفت بالاي دوش باباش خوبه که نشسته بود از اون بالا با کله اومد پايين خب اين يعني همش شيطنت و نمره منفي فاميلاي گلم نيما تا باهاش سر شيطنتو باز نکني صداش در نمي آد ولي وقتي افتادي تو دور شيطنت تا ته کوچه مي ره شاهدشم همون 25 مهر که دمغ نشسته بود هرچي بهش مي گفتي نيما خوبي خوابت مي آد مريض شدي فقط نگاه مي کرد و هيچي نمي گفت ولي همين که داريوش مشتاشو گرفت جلو و گفت بيا پيشم بيا دعوا کنيم ( يا يه همچين چيزي) گل از گلش شکفت و رفت که رفت تا اونجا که موقع رفتن شعر معروفشو خوند چي بود(تف تو روي همتون...) يادم نيست
و يگانه که معلم مدرسه شده وکلي جريمه داده به کورش بچه ي ساده منم مي گه تا ننويسم نمي شه 

يلدا آجي مي شود

بابا داريوش با خاله روي پايان نامه کار مي کنه پس مي ريم خونه خاله و خندان و يلدا هم مي آن پس مي ريم پارک و روداري و بازي و مراقبت کوروش از آجي
داريوش:مگه يلدا فاميل ماست که سوار ماشين ما شده
يلدا:بله هيچي نگو اعصابم خورد مي شه
کورش:بابا به يلدا هيچي نگو والا من ناراحت مي شم اون اجي منه
داريوش: يعني دختر خوبيه ببريمش
يلداسرش پايينه خوب گوش مي ده و مي گه: بله ببريد

پدرجون مريض مي شود

خوب نيست که پدرجون آدم مريض بشه ولي خوبه که فاميلاي آدم بيان خونشون
يکشنبه است که پدرجونو مي برن دکتر و قرار مي شه عملش کنن و اين يعني عمو و زنعمو کار دارن و بچه ها مي آن خونه ما
يعني يه بازي و کلي شر و يه عالمه سروصدا
بابا مي ره دنبال بچه ها و مي آرتشون خونه ولي کورش مدرسه است انتظار يه دو ساعتي طول مي کشه ولي با اومدن کورش خونه و بازي جون مي گيره تا شب ساعت 9 فقط همين يه کاره
نيما نوک زبوني حرف مي زنه خيلي شيرين يگانه مشق مي نويسه چقدر تميز کيميا نيست پرفسورکلاس زبان داره
حياط مي ريم و عمله مي شن و آجر مي چينن و گل درست مي کنن و به قول يگانه:پدرجون مريضه ما بايد کاراشو انجام بديم
داريوش با اين فاميل جديدترش خيلي حال مي کنه رفته و از مهد( دزديده) اورده و تو راه براش لري خونده از گروه رستاک
سه باري تا پدرجون بياد اومدن اينجا با هم شيطوني کردن کارگر شدن و عملگي کردن خلاصه خوش گذروندن چه جور
25 مهر پدرجون ترخيص شده و حالا تا برنامه بعدي گردهمايي کي باشه 

پارک با باران و راستين

هيچي بهتر از يه قرار ساعت 6 نيست ولي هيچي بدتر از ماشين شارژي بدون شارژ و صف براي سوار شدن و شلوغي تو نمايشگاه نيست زودي يه چندمتري سوار مي شه و مي آييم بيرون راستين و باران هم اومدن پس مي ريم پارک سرسره و ماشين و چرخ و فلک و خوشي مي گذره بسيار
خب اين همون روز جهاني کودکه پس مبارک باشه

روز جهاني کودک

16مهر شده و روز جهاني کودک راستين و کورش و مي برم جشن طبقه دوم تالارنژادفلاح پر از سرو صدا پر از تملق اين مسئول و اون مسئول با آهنگهاي بي نظم و البته يه پرچم و کلاه بوقي
البته اولش پرچم بعد لوله اش کردن و شده شيپور بعد ني هاشو درآوردن شده شمشير بعد تکه تکه اش کردن شده ماشين کلاس خلاقيتي برپا بود تو طبقه دوم با اين کورش و راستين
بعد که خاله ستاره نامي اومده خسته شدن و گير دادن که بريم نمايشگاه اونجا که ماشين کوچولو داره
جريان اينکه هفته نيروي انتظامي هم هست کلي پليس و يه داداش سيا و چندتايي ماشين و يه پيست کوچولو جلوي ورودي اصلي تالار آخ جون ماشين سواري
ولي برادراي پليس اجازه اين کارو نمي دن فرمانده نيست برنامه 6 به بعده تازه ماشين ها هم شارژ نداره
پس يه نقاشي و چندتا عکس با ماشين آتشنشاني و يه بادکنک زرد و تمام روز جهاني کودک مبارک

مدرسه و صد البته مشق

زود خوابيدن وبه موقع بيدارشدن ومشق نوشتن و مراقب مداد و دفتر بودن
بله مدرسه ديگه واقعن شروع شده شنبه تا چهارشنبه با 5 تا کتاب و 3تا دفتر يه کيف سنگين با تغذيه و مدادرنگي و ليوان ...
تميز مي نويسه و خب خدا پدرشو بيامرزه اين خانم ميربزرگي گفته مي تونن با مدادقرمز خط فاصله بذارن که کورش کلي استقبال کرده و سه خط که همش مي شه 24 تا حرف با خط فاصله هاي بزرگ و آخر هرسه خط هم گل مي کشه و مي گه خانم گفته
وقتي قراره (ر) بنويسه زده کتابو سوراخ کرده و وقتي براي باباش تعريف مي کنه (بابا امروز درسمون انقد سخت بود همه کتاباشونو پاره کردن)حرفي از اون پاره شدن کتاب خودش نميزنه
کتابا نازک دفترا به دردنخور پاکن ها اصلن تميز نمي کنن بدتر کلافه هم مي شن بايد يه فکري براش کنم 

دايي عبداله اومده، آخ جون

مادرجون زنگ زده که عبداله اينجاست و تا کورش اينو مي شنوه مي پره پايين که آخ جون دايي عبداله اومده، دايي عبداله خيلي عوض شده کي بود با هم شمال بوديم و خوش مي گذرونديم
اومده سراغ من که مي خوام يکي از ماشينامو بهش کادو بدم تا از طرف من داشته باشه و ياد من بيفته
کادو کورش شده پازل کروي مک کويين که مي ده به عبداله و عبداله بغلش مي کنه و از مهربونيش تعريف مي کنه و ازش مي خواد تا نگه اش داره تا هروقت اينو ديد يادش کنه
براش سخته اينو درک کنه ولي قبول مي کنه و مي ره
کورش: دايي بريم شمال
ولي انگار دايي کاراي مهمتري داره(اومده عروسي کنه!؟) نه بمونه يه وقت ديگه