۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

اي بي خبر بکوش تا صاحب خبر شوي

اين شعر شرح حال يه مامان که خيلي وقته ديگه از درس و مدرسه بريده و فقط يادشه که بچه هاي اولي زودتر از بقيه مي رن مدرسه و همين شده که مامان راستين زنگ مي زنه که فردا شما مي آييد ديگه کجا؟
خب مدرسه شروع شدهخو اين کورش بايد بره مدرسه اتوني لباس و گل که زحمتشو فاطمه جون مي کشه شب زود خوابيدن و صبح زود بيدار شدن و آماده حرکت به سوي علم
مسير تاکسيس خور نيست و پاي پياده مي ريم تا خونه راستين اسپند و قرآن و چند قطره اشک که گوشه چشم مادربزرگ راستين مي درخشه بعد چشمتون روز بد نبينه يه مدرسه پر از مادر و پدر و دختر و پسر نه که اولشه دخترا مي تونن با پسرا باشن ولي از روز بعد پسرا اينور دخترا اينور 
عکس انداختن و بدو بدو کردن و خب ديگه يه خورده نظم صف هاي طولاني با چهار گروه بچه ي قد و نيم قد 
ناظم نمي دونم دخترا يا پسرا ميکروفن له دست داره از جنگ هشت ساله ي ايران و عراق مي گه و به زورم که شده مي خواد اين بچه هاي بيچاره رو با اهداف مقدس جنگ آشنا کنه اون با وجود کلافگي و گرما
* زنگ بزن ديگه *بازم مي خوان اخبار بگن* مامان چرا خودت تو سايه رو صندلي نشستي من اونجا گرممه
اين عکس العمل اين بچه هاست به جنگ مقدس هشت ساله و سخنراني اين مدير آموزش پرورش و اون شوراي شهر و اين مدير مدرسه و اون مدير مدرسه(دخترا يه مدير دارن پسرا يه مدير ديگه)
خب گلاي مدرسه بريد سر کلاس
بعد از ده دقيقه ايي که مي رم سراغشون نشستن ميز آخر يعني همون جاي بچه شلوغاي کلاس
بعد از اين مراسم بسيار پربار؟! از عمه و مامان راستين خداحافظي مي کنيم و با راستين مي آييم خونه حالا بازي نکن کي بازي کن تا خود ساعت 2 بازي و شيطنت حتا خودشونو گلي هم کردن تو حياط اين يعني يه حموم نا خواسته
کلاساي درس يه هفته ديگه شروع مي شه ساعت 1 تا 4 شيفت بعدازظهر و خب هفته بعدش 8تا 11 چه مدرسه ايي برم من!
اين مدرسه رفتن خب خالي خالي که نمي شه جايزه هم مي خواد اينم جايزه کورش براي مدرسه رفتن يه چراغ قوه بزرگ که هم راديو داره هم ضبط هم دو تا مهتابي