۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

چمدون و مسافرت

پدر جون وقتي چابهار کار مي کرده دو تا چمدون با خودش آورده يکي قرمز و يکي مشکي قرمزه سهم کوروشه تا همين چند وقته توش کلي خرت و پرت ريخته بوديم و گذاشته بوديمش بالاي کمد

چند روزيه گير داده که مي خواد بره چندروزي خونه خاله اش مسافرت
چمدونو آورده بيرون و تو فکر که چي بريزم توش و کي برم
فعلن که نمي شه تا ماه رمضون تموم شه بعد

شنا و کلاس موسيقي

کلاس شنا تموم شد حالا کورش می تونه به پشت بخوابه و بره تا اون سر استخر (بازی درآورد ولی رفت و آخرش گفت که خوبه و بازم می خواد بره) با باباش رفتن تمرین و خوش گذشته تا بعد که اگه بامبول در نیاره
کلاس موسیقی هم دو تا درس دیگه تموم می شه هنوز بک و تم رو با ایراد می زنه و وقتی به تمرین می رسه میگه:من فقط بلدم اینجوری بزنم
حالا با باباش کنسرت هم می گذارن خونه
کورش:بابا برام درام بخر من عاشق درامم

مدرسه

امروز اول شهریوره و بعد از کلی این درو اون در زدن تونستیم اسم کوروش رو تو مدرسه جهازیها بنویسیم امروز نوبت سنجشش بود و وقتی پرونده به دست از این اتاق به اون اتاق می رفت خوشحال بود که سالمه و همه چی خوب پیش می ره


فردا باید پرونده شو ببرم مدرسه برای ثبت نام قطعی

سالي تاک و عکس کورش

عکس ميز کارش براي ارسال به سالي تاک؟

اتاق هتل

(اتاق هتل) این اصطلاحیه که به راه پله داده ،رفته وسایلشو از اتاق برده راه پله حتا میز و دراگو و گردخان میشینه به نقاشی کشیدن و می گه می خوام ببینم چه حالی داره تو راه پله زندگی کردن

کلاس زبان

یه هفته از رفتن مایک نگذشته که میگه می خوام برم کلاس زبان کتابشو می زنه زیر بغل و می ره سراغ لیلا
به غیر از سلام و احوالپرسی لیلا اعضاء بدن و صورت رو یادش داده
کلاس هر روز ساعت 8 شب
تمرین هم نمی کنه لیلا هم بهش گفته برو تمرین کن بعد بیا
کارتونهای انگلیسی رو نگاه می کنه و ترانه ی بعضی از اونارو هم حفظ می خونه
کورش:لیلا می خوام انگلیسی یاد بگیرم تا وقتی مایک اومد بتونم باهاش حرف بزنم
کورش:مامان هرچی خواستی به مایک بگی دفعه بعد که اومد به من بگو من بهش می گم

خروس يا مرغ

رفتیم خرید که گیر داده به خروس شانسی تو این شانسی ها خیلی باشه یه سی دی و یه اسباب بازی می ذارن با کاکائوی چوب دار

ولی همه ی اینا یه طرف و این رنگ کردن خروسه یه طرف
گذاشتش پشت پنجره و بهش می گه مرغ
مامان: خروس
کورش: مرغی

يادمان حسين پناهي يا يه چرخ و فلک سواري در نياوران

با خاله آرزو می ریم تهران برای یادمان حسین پناهی خیلی صبر و حوصله به خرج داده ولی دیگه نمی تونه برنامه هم خیلی قابل ملاحظه نیست یکی زده به ماشینمون و فقط چندتایی عکس و یه یاد کردن از عروسک بزرگ مبارک تو سال پیش و یه پارک برای کورش می مونه

ولی خب چی بهتر از این که آدم با خاله اش باشه
والا هیچی!

چي مي خواستيم! چي شد؟

دو تا لیوان پایه دار داشتم که اصرار کرد بذارمشون بیرون تااون توش نوشیدنی بریزه و این شد سرآغاز این برنامه اش که خیلی عجیب بود

لیوانارو پر از ماالشعیر می کنه و دست باباشو می گیره که بابا بیا تو اتاقم (درخت کریسمس مادرجون شکسته بود و می خواست بندازه دور که رفته اوردتش و چراغاشو وصل کرده و گذاشته تو اتاقش )لیوانارو می ذاره جلوی درخت و چراغارو روشن می کنه و دستشو می گیره به حالت دعای مسیحی جلوی صورتش و به بابا هم می گه همین کارو بکن بعد که دعا تموم شد (هر چی دلت می خواد) به سلامتی هم با زدن لیوانا به هم مراسم تموم می شه
داریوش: ما چی می خواستیم این چی شد مسیحی ایی شده برای خودش

دور ريختني ها 1

از نمایشگاه کانون دو تا کتاب دوریختنی ها براش خریدیم که حالا علاقه مند شده یه چیزی از اونا برا خودش بسازه


اینم حاصل تلاش من و کورش برای استفاده از وسایل دور ریختنی

اورگامي براي خانم صديق

اورگامی همون هنر ژاپنی شده ابزار دست کورش برای کادو دادن تا حالا همه ی کتابو ساخته و کادو داده از لیلا و مادرجون تا خانم صدیق و خاله آرزو


اینم کادوی خانم صدیق

اين متن رو که مينوشتم مي خواست اينو بده خانم صديق و سه شنبه که خواست بره کلاس يه پنگوئن و يه مرغابي برد تا بده خانم صديق و خانم قلندري

تفنگ

تفنگ چیزه بدیه ولی خب وقتی بچه روش زوم می کنه حساسیت برانگیز می شه که خوب نیست اولین تفنگ آبپاش بود و دومی فقط یه صدای تقی می کرد که البته دستبند هم داشت و وقتی با اون لباس پلیس می پوشید نباید ازش استفاده کنه ( پلیس راهنمایی که تفنگ بر نمی داره) تا اینکه لیلا اون تفنگ مدرن رو براش خرید ولی از ترسش تمام ساچمه هاشو ریختن بیرون خطرناک بود و این از همه جدیدتر که باروت می خوره صداش آدمو می ترسونه و دود هم داره همه رو باهاش ترسونده حتا خاله دوشو که می خواد اگه رفتیم هشتگرد بپره جلو تا خاله درو باز کرد به طرفش شلیک کنه

کادو براي خداحافظي مايک

مایک می خواد برگرده و ما هم تا فرودگاه باهاش می ریم

بازم پله برقی و بالا و پایین رفتن حالا چندتا بچه هم پیدا شدن که عیش کورش و کامل کنن
خیس عرق شده نزدیک 11 شبه که با مایک خداحافظی می کنیم تا برگردیم حیف که هیچ چرخ دستی نیست که کورش سوار شه
برای خداحافظی کارت تولد با شکل مک کویین داده به مایک با لودر ی که از شانسی درآورده
کورش: مامان روی کارت بنویس(مایک دوست دارم این کادو از طرف کورش برای یادگاری ...)

باي مايک

خورشید غروب می کنه و وقتشه که از مایک و لیلا خداحافظی کنیم

بابا دستت درد نکنه به من و مایک خیلی خوش گذشت ساعت نزدیک یک شبه که می رسیم
کورش همون اوایل جدا شدن: مامان فکر کنم رسیدیم خونه نمی تونم بخوابم
ولی خب ساعت یک کی دیگه بیدار می مونه!

سفر با مايک

لیلا می خواد بره همدان و به دوستش نشون بده و ما هم پایه ایم

خیلی خوش می گذره اول گنبد سلطانیه با کلی پله و داربست مایک به زور زیر بار می ره که عکسی باهاش بندازیم ولی تا دلت بخواد خودش از همه چی عکس می اندازه فکر کنم خوشش اومده
معبد اژدها هم مبهوتش کرده بابا رفته بالای معبد و کورش هم دنبالش مایک هم رسیده بالا از دور می تونی گنبد و ببینی که چقدر دورتر دیده می شه و چه جوریه که اون قدیما از این معبد سنگ بردن برای ساختن دیوارای اصلی
بعدش مرده بودیم از گشنگی و پیتزا خوردیم تو قیدار و رفتیم غار کتله خور خیلی جالب بود آقای راهنما تا فهمید مایک رشته اش زمین شناسیه و خارجی هم که هست راضی شد خارج از زمان هم راهنمای ما باشه تو غار دو و نیم کیلومتری که پر از قندیلهای آهکی بود با کلی رنگ و ترکیب و حتا شکل از سگ و فیل تا عروس و داماد
بیرون غار هوا گرم گرم بود و داخل غار خنک و حتا میشه گفت سرد ولی تمام اینا یه طرف و اون تاب و سرسره ی دم در یه طرف و همون باعث شده بود کورش بخواد بمونه بیرون و وقتی رفتیم تو اونم با کلی من و من خوشش اومد مخصوصن اینکه می تونست هرازگاهی چراغ قوه ی آقای راهنمارو هم بگیره دستش و چی از این بهتر یه راهنمای کوچک

ديلماج ما ليلا

هرچی می خواهی به مایک بگی باید لیلا باشه اون الان یه دیلماجه

کورش: لیلا بهش بگو خیلی راحت بود من درستش می کنم
یه اشتباهی هم توی جهت دست و پاشد کرده که مایک براش درست می کنه
کورش: مامان چی بهش بگم؟
مامان: هر چی دلت می خواد
کورش: من که خارجی بلد نیستم می خوام اتاقمو نشونش بدم
بچه و من عذاب وجدان گرفتیم که پس چرا بلد نیستیم باهاش حرف بزنیم و راستی چرا اون بلد نیست فارسی حرف بزنه

بعد از مدتها

هیچی بدتر از این نیست که متوقف شده باشی حتا تو یه محیط مجازی

این کمر درد باعث شده نتونم پشت کامپیوتر بشینم حالا بعد از چند ماه موندم چه اتفاقایی افتاده مهمترینش اومدن مهمون خارجی مون بوده مایک دوست لیلا از نیوزیلند اومده اون سر دنیا
قبل از اومدنش هر روز کورش می اومد و می گفت مثلن یه هفته مونده ، دو روز دیگه ، این پنجشنبه
همه این روزها گذشت و مایک اومد اولش یه جورایی غافلگیرمون کرد ما فکر می کردیم شب می آد ولی صبحی با لیلا پشت در بودن
يه کوله ی خیلی بزرگ داشت که مجبور شد برای کادوی کورش همه شو خالی کنه کادوی کورش یه حشره ی چوبی بود که باید سرهمش می کردی
کورش همون اول ساختش و مایک و بوسید بابت کادوش
اینم حشره ی نیوزیلندی که مایک اسمشو گفت و ما یادمون نیست