۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

بیا فولکس هامونو عوض کنیم

خاله میترا برای تولد کورش یه فولکس قورباغه ایی زرد رنگ خریده و داده خاله آرزو تا بده به کورش روز پنجشنبه با خاله رفته که کادوشو بگیره
مامان همه ی دراش باز می شه
مامان موتورش ببین کجاست
مامان عمو مهرداد از من خواست فولکسمو بدم بهش اونم فولکسشو بده به من
بده خب
نه اینو خاله میترا برای تولدم خریده نمی دم
زنگ زده و از میترا کلی تشکر کرده اصولن هر کسی برای پسر بچه ماشین می خره کار پیغمبرگونه ایی می کنه در حد مرید جمع کردن

فریباجون

زمان با سرعت باور نکردنی داره می ره و همین خاطرات که ثبتشون می کنی برات می مونن همین خوشی ها همین دوستی ها
یکی از اون خوب ترینهاش برای کورش بودن تو مهدشادان بود بعضی روزا اشتیاقی که برای موندن پیش دوستاش داشت از خونه اومدن بیشتر بود و خوبتر اون موقعی بود که یه برچسب هم توی کیفش بود و باید زودتر می رسید و می چسبوند به کمدی دری پنجره ایی... خب کی اینو بهت داد
فریباجون و این جون گفتن با شور و شعف بود اون برچسب بهترین خاطراتو و دوستی هارو با خودش داشت
خلاصه که زمان گذشت و این دوستیها ...یعنی تموم؟!
براش آرزوی بهترین هارو می کنم کورش خیلی دوسش داشت فریباجون هم خیلی کورشو دوست داشت ازش خواستم تا با کورش یه عکس بندازه با خوشحالی قبول کرد امیدوارم هرجا هست خوش باشه
کورش تا کی بشه دوباره ببینیش!؟

مهمانی آبتین

قرار با راستین را باید هر چه زودتر تمام کنیم چرا که می خواهیم برویم مهمانی آبتین

آب نیست که برود حمام برای همین سرش را زیر شیر روشویی گرفته و لباس نو پوشیده و بریم من که آخر از همه از خانه می زنم بیرون پیدایشان نمی کنم داخل ماشین نیستند می روم حیاط داریوش می خواهد از کاکتوس های داخل حیاط برای طاهره بکند

یک دسته گل کاکتوسی تا بدهند بغل آبتین! می پیچیمش لای ضربه گیر و بعد کاغذ رنگی با روبان خیلی با کلاس شده تزیین گل در گلخانه ی مامانمینا

همه هستند کوثر و سها و امیرمحمد و دانیال و ثنا و خب از همه مهمتر آبتین که بی قراری می کند خیلی تغییر کرده و این هم عکس 3 ماهگی از آبتین در خانه پدربزرگش

قرار و مدار با راستین

از شنبه شروع کرده که می خواهم بروم خانه راستین و این رفتن به خانه با مریضی خواهر راستین باران به هم می خورد خب بهتر شد حالا برای اولین هم نشینی می رویم پارک خانواده برای دوچرخه سواری
دیر که می آیند و بعد هم تا مسیر را شروع به رکاب زدن می کنند گمشان می کنم و بگرد تا بگردیم دوچرخه راستین خراب شده و حالا باید بروند زمین بازی تاب و سرسره و آخرش هم سر از قلعه شنی در آورده اند
بعد هم روی دیوار قلعه عکس می اندازند

تولد ویانا- کلاس مویسقی و دودره بازی کورش

چهارشنبه تولد ویاناست می رویم برای کادو خریدن کورش و داریوش فوتبال بازی می کنند یادگرفته تسلط بیشتری روی توپ داشته باشد و تازه می تواند عقبی هم شوت کند
همه ی صحبت ها سر این است که کورش می خواهی به جای مهد چه کلاسی بروی هر چی دوست داری برو امروز می گوید می روم کلاس موسیقی ولی تا شب که من به داریوش جریان کلاس موسیقی را می گویم نظرش برگشته و می خواهد فقط برود شنا
این تنبک را داریوش تابستان 88 خریده که با آن هر چند وقت یکبار تق و تقی می کند ولی ریتم را می فهمد تا کی این جوجه تصمیم بگیرد که برود کلاس خدا می داند فلوت هم می زند همین طور بلز هر چه بیشتر تعریف می کنیم از پسری که به این قشنگی می زند خوش به حالش می شود و ادامه می دهد تازگی ها هم نشسته که بابا تنبور بیار با هم بزنیم
داریوش سه تاری که تنها یک سیم دارد می زند و کورش تنبور را دست گرفته ولی انگشتهای کوچکش امید بزرگی را در من زنده می کند وقتی روی پرده ها بالا و پایین می رود

جشن پایان سال

سال تحصیلی همه جا نه ماه است و دست روزگار باعث شده این نه ماه برای مهد کودک کورش بشود 8 ماه و حالا جشن پایان سال به داریوش می گوید ما دیگه نمی ریم مهدکودک تعطیل شده
صبح دوشنبه 18/2/89 کت و شلوار پوشیده که ما جشن داریم قرار است عمو مازیار و عمو مسعود بیایند
همه چیز نشان از عجله دارد برنامه ایی نا مرتب که برایشان اصلن مهم نیست برای بچه ها فقط شاد بودن و در لحظه بودن مهم است و این هم همه جا در اسرع وقت در دسترس است
یاردبستانی می خواند و شاهنامه و شاهین نجفی و لری هم نه بلد نیستم یادم رفته خلاصه که فقط یار دبستانی و من هم عکس می گیرم و فیلم
نمایشی هم توسط عمو مسعود و دوستش اجرا می شود جریان پسری که می خواهد برای روز معلم برای مربی اش از پارک گل بچیند
نیلوفر و هانا و ایلیا مجیدی و ویانا و محمدرضا رفتند که مهر در مدرسه باشند و کورش هم دیگر مهد نمی رود تا مهر که برود مدرسه برای پیش دبستانی

تولد تبسم

یکشنبه تولد تبسم خوشگل است برایش بع بعی سفید و سیاه کادو می برد و لباس خوشگلی را که عمو داود خریده می پوشد همه ی اینها انتخاب خودش است شب می رود حمام و صبح هم خودش لباس می پوشد و...
مامان تولد خیلی خوش گذشت
مامان تبسم 5 سالشه
نه مامان بهش نمی یاد
شمعش 5 بود
نه مامان 2 و 5 خیلی شبیه هم نوشته می شن اون 2 بوده تو از این طرف دیدی فکر کردی 5 سالشه