۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

تخته ی آهن ربایی و ماجراهای آن

تینا یه تخته آهن ربایی براش کادو گرفته و این تخته شده همراه همیشگی، هشتگرد می بریمش و برای اینکه حوصله اش سر نره آوردتش انجمن و حالا که کورش و ماکان مشغول بازی شدن افتاده دست بچه های انجمن آقای داسدار و گروسی و سینا می کشن و پاک می کنن به نظر خیلی هیجان انگیزه وقتی برای اولین بار می بینیش کورش هم خیلی دوسش داره کلی هم نقاشی خوشگل باهاش کشیده
این مامان و بابا وقتی با هم ازدواج کردن
اینم یه نقاشی مدرن ....نقاشی آقای پر سروصدا که تو مهد نمی کشه و این اون نقاشیه

بالای سِن رفتن

درست از همون هفته ایی که کورش رفته تو شیش سال می آد انجمن و می ره بالا و شعرای خوشگلی رو که بلده می خونه
هفته اول با داریوش می ره بالا و شاهنامه می خونه هفته بعد با من می ریم بالا و حسین قلی می خونه واضح و بدون تپق
و این هفته 16/2/89 یاردبستانی خیلی عالی وقتی می رسه بالا و میکروفونو می گیره
با عرض سلام به خدمت بینندگان عزیز یه شعر قشنگ براتون می خونم تا شما کیف کنید
اینارو می گه و شروع می کنه
یاردبستانی من با من و همراه منی .....
این هفته ماکان هم هست کلی با هم شیطونی می کنن این پسر رییس حسابی اذیت می کنه اون هم شعر گنجشکک اشی مشی رو می خونه می ریم پارک روبرو و خوراکی می خریم تمام ساختمونه فرهنگسرارو گز کردن کورش خیس عرق شده شب پیش خاله هستیم و شب بر می گردیم
خاله میترا نیومده تا کادویی رو که برای کورش خریده بده مونده برای هفته بعد

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

باید امروز برم مهد!

از شنبه 11 اردیبهشت مریض شده یه جور ویروس که از بالا و پایین می ریزه بیرون دیگه مهد هم تعطیل شده یه جورایی
امروز دوشنبه است ساعت 3 بعدازظهره که تلفن زنگ می زنه
کورش چرا نیومده بود
آوا تویی کجا قرار بود بیاد
مهد دیگه (این حتمن آوا نیست،باید یکی از بچه های مهد باشه خب ایلیاست که زنگ زده)
مریض شده و حالا هم خوابه مامانت اونجاست (گوشی رو می ده به مامانش)
پرستو شمایی
نه من مامان راستین هستم شماره رو خود کورش داده بود
اوه بله خوشحالم که زنگ زدید.....
.....
این مکالمه اونقدری ادامه داره تا کورش بیدار شه
راستین چه خوب که زنگ زدی
مواظب خودت و آبجی کوچولوت باش تا مریض نشه ***عکس:راستین- کورش- محمدرضا
....
....
چه دوست با معرفتیه این راستین زنگ زده تا حال کورشو بپرسه و حالا با این مریضی وقتی صب باز هم آماده ی رفتن نیست می گه: مامان به خاطر راستین باید می رفتم آخه اون زنگ زده بود