۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

سفر با مايک

لیلا می خواد بره همدان و به دوستش نشون بده و ما هم پایه ایم

خیلی خوش می گذره اول گنبد سلطانیه با کلی پله و داربست مایک به زور زیر بار می ره که عکسی باهاش بندازیم ولی تا دلت بخواد خودش از همه چی عکس می اندازه فکر کنم خوشش اومده
معبد اژدها هم مبهوتش کرده بابا رفته بالای معبد و کورش هم دنبالش مایک هم رسیده بالا از دور می تونی گنبد و ببینی که چقدر دورتر دیده می شه و چه جوریه که اون قدیما از این معبد سنگ بردن برای ساختن دیوارای اصلی
بعدش مرده بودیم از گشنگی و پیتزا خوردیم تو قیدار و رفتیم غار کتله خور خیلی جالب بود آقای راهنما تا فهمید مایک رشته اش زمین شناسیه و خارجی هم که هست راضی شد خارج از زمان هم راهنمای ما باشه تو غار دو و نیم کیلومتری که پر از قندیلهای آهکی بود با کلی رنگ و ترکیب و حتا شکل از سگ و فیل تا عروس و داماد
بیرون غار هوا گرم گرم بود و داخل غار خنک و حتا میشه گفت سرد ولی تمام اینا یه طرف و اون تاب و سرسره ی دم در یه طرف و همون باعث شده بود کورش بخواد بمونه بیرون و وقتی رفتیم تو اونم با کلی من و من خوشش اومد مخصوصن اینکه می تونست هرازگاهی چراغ قوه ی آقای راهنمارو هم بگیره دستش و چی از این بهتر یه راهنمای کوچک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر