لیلا می خواد بره همدان و به دوستش نشون بده و ما هم پایه ایم
خیلی خوش می گذره اول گنبد سلطانیه با کلی پله و داربست مایک به زور زیر بار می ره که عکسی باهاش بندازیم ولی تا دلت بخواد خودش از همه چی عکس می اندازه فکر کنم خوشش اومده


بیرون غار هوا گرم گرم بود و داخل غار خنک و حتا میشه گفت سرد ولی تمام اینا یه طرف و اون تاب و سرسره ی دم در یه طرف و همون باعث شده بود کورش بخواد بمونه بیرون و وقتی رفتیم تو اونم با کلی من و من خوشش اومد مخصوصن اینکه می تونست هرازگاهی چراغ قوه ی آقای راهنمارو هم بگیره دستش و چی از این بهتر یه راهنمای کوچک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر