۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

شادي و جنگ؟!

کورش: مامان می شه به علی بگیم یه روز بیاد خونه مون بمونه برای هفته ی صبحی
حالا هفته صبحی رسیده و علی و راستین هم رسیدن
صدای طبقه ی پایین یها دراومده و همه چی همه جا پخش شده
کورش(بعد از رسیدن علی) در گوش من مامان نمی دونم صداش چه شکلی بود
راستین هم بهونه گیری که اگه کامیونو به من نمی دید پس مامان کورش زنگ بزن بابام بیاد دنبالم این جمله هر 10 دقیقه به 10 دقیقه از طرف راستین جمع و به هم می ریزه
ساز می زنن اونم نوبتی با یه حس رقابت که ما درسمون جلوتره ما اینو خوندیم اینو اینجوری می زنن خلاصه آشوبیه که بیا و ببین ساعت 4 که داریوش می رسه تازه یه خورده آرومتر شدن
مادرجون هم اخطار شفاهی رو پشت تلفن داده
ساعت 6 شده و بچه ها رفتن و این کورشه که مثل سنگ خوابش برده دیگه نمی شه یه جا جمع بشن باید قراره خارج از خونه گذاشت
اینم یه عکس که توضیحش از زبون کورش می شه این:
علی داره راستینو خفه می کنه ( از خنده هاش معلومه)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر