۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

سر ساختمون

تلفن خیلی زنگ می خوره ولی توی حیاطم و نمی تونم جواب بدم سپردم اگه زنگ زدن مادرجون درو باز کنه ولی زودتر کارمو تموم می کنم ومنتظرم تا زنگ بزنه

زنگ که می زنه درو باز می کنم می پره تو که :
مامان تو رو خدا بزار با بابای راستین برم سر ساختمون (خونه ی سازی شوهر خاله ی راستین)
(زنگ تلفن هم برای همون بوده )رفته و ساعت شش از سر ساختمون می آد پیتزا خورده و کلی کیف کرده
مامان سر ساختمون خیلی کیف داد اصلن هم اذیت نکردم
دو روز بعدش :
راستین:کورش سر ساختمون نقاشه از من پرسید دولت منش حالش خوبه یعنی تو داشت حال تو رو می پرسید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر