۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

اضطراب کودکي!

امروز 21 آبان سال 90 شنبه است و کورش شیفت صبح رفته مدرسه کیفش جا مونده بوده تو ماشین و باباش و دویده دنبالش تموم کوچه رو! بعد هم با آقا امیر رفتن و کیفو پس گرفتن وقتی زنگ زد پر از اضطراب بود صداش می لرزید


کورش: مامان زنگ بزن به بابا کیفم مونده تو ماشین

مامان: عیبی نداره تو برو مدرسه من زنگ می زنم بیاره اونجا

کورش: نه مامان نمی شه بدون کیف نمی شه آقای اسحاقی و خانم میربزرگی منو می کشن

دیروز خونه ی خاله بودیم چند وقتیه بابا با خاله داره پایان نامه می نویسه در مورد شاهنامه نتونستم برم پیش یلدا با اینکه یکشنبه دیده بودمش حیف شد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر