امروز 21 آبان سال 90 شنبه است و کورش شیفت صبح رفته مدرسه کیفش جا مونده بوده تو ماشین و باباش و دویده دنبالش تموم کوچه رو! بعد هم با آقا امیر رفتن و کیفو پس گرفتن وقتی زنگ زد پر از اضطراب بود صداش می لرزید
کورش: مامان زنگ بزن به بابا کیفم مونده تو ماشین
مامان: عیبی نداره تو برو مدرسه من زنگ می زنم بیاره اونجا
کورش: نه مامان نمی شه بدون کیف نمی شه آقای اسحاقی و خانم میربزرگی منو می کشن
دیروز خونه ی خاله بودیم چند وقتیه بابا با خاله داره پایان نامه می نویسه در مورد شاهنامه نتونستم برم پیش یلدا با اینکه یکشنبه دیده بودمش حیف شد
کورش: مامان زنگ بزن به بابا کیفم مونده تو ماشین
مامان: عیبی نداره تو برو مدرسه من زنگ می زنم بیاره اونجا
کورش: نه مامان نمی شه بدون کیف نمی شه آقای اسحاقی و خانم میربزرگی منو می کشن
دیروز خونه ی خاله بودیم چند وقتیه بابا با خاله داره پایان نامه می نویسه در مورد شاهنامه نتونستم برم پیش یلدا با اینکه یکشنبه دیده بودمش حیف شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر