۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

خوشحالي بابا

یه هفته هم بیشتر شده که بابا مریضه و کورش حسابی حوصله اش سر رفته امروز جمعه 26/9/89 ننه و دده اومدن دیدن بابا کورش غیبش زده فکر می کنم رفته خونه ی مادرجونش

بعد از مدتی پیداش می شه
چرا دستت سیاهه؟
آخه داشتم کفشای بابارو واکس می زدم
آفرین برو دستاتو بشور
می رم به بابا بگم
با ناراحتی اومده (بابا خوشحال نشد فکر می کنم)
باز فکر میکنم من و این بچه چه کارا که برای خوشحالی این داریوش نمی کنیم !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر