۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

سال89

داریوش مریض شده هوای تهران آلوده شده چند روزی می شه که زودتر میاد خونه ولی خب این مریضی دل و دماغی براش نمیگذاره تا کوروشو ببره بیرون اونم هی گیر که بابا تو همش می شینی اینجا خوبه که می گه و میاد سراغ من و این یعنی تا از خوای بیدار می شه و منو پشت کامپیوتر می بینه :
اوه نه مامان بازم کامپیوتر الان خاموشش می کنم
اگه خاموش نکنه می آد می ره بالای میز و اون بالا می خواد که من به نقاشی اش نگاه کنم یا توضیحاتشو در مورد ماشیناش گوش بدم
برنامه ایی داریم برای خودمون بیا و ببین
پنجشنبه ختم ننه ایران می ریم مسجد من و کورش یه راست می ره تو و می خواد که بره پیش مادرجونش ولی من می مونم دم در تازه تو قبرستون هم همه ی حواسش به حرفهای بقیه است که چی می گن و چیکار می کنن از من صددفعه می پرسه قبر ننه کدومه ؟
برای چی می خوایی ؟ می خوام این گلارو براش پرپر کنم ( دم در قبرستون سه تا گل خریده) گلاش که تموم شده گیر داده به دسته گل بزرگای روی قبر حالا نکن کی بکن
تو مسجد تا علی پسر دایی مجتبا رو دیده به من میگه تو برو من با این آقا یه حرف مهم دارم
من فقط می شنوم که می گه : تو رو ببخشید می کنم ؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر