۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

ماجراي لگن

کورش:مامان راستین سوار دوچرخه من بود تو پارک یه پسره که ده تا از من بزرگتر بود بهش گفت(دوچرخه ات لگنه)
حالا بیا حالی بچه کن که اونا حالیشون نبوده و دوچرخه ات خیلی هم خوبه و فقط کوچیکه و تو می تونی دوچرخه بزرگه رو با خودت ببری که هم نو و هم خوشگله
هرچی هم که بگی تو ذهن بچه (لگن) بدجوری اثر کرده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر