۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

قصه ی پیر

رفتیم پارک و داریم پیاده برمی گردیم که میگه مامان می خوام یه قصه ی پیر برات تعریف کنم و شروع می کنه به تعریف ماجرای گم شدن کامیونش تو قلعه شنی پارک
یه روز ی روزگاری چند تا پسر خوب می رن پیش مامور پارک و بهش کامیون منو نشون می دن که این مال همون پسریه که داشت بازی می کرد آقای پارک هم می گه مال کورشه بعد منو پیدا می کنه که بیا اینم کامیونت قصه ما به سررسید کلاغه به خونه اش نرسید
این قصه ی اونه ولی واقعیت اینکه اون کامیونشو توی قلعه شنی جا گذاشت و رفت سراغ یه بازی دیگه بابا هم برش داشت و خواست بدونه که سراغشو میگیره یا نه بازی تموم شد و وقت رفتن رسید
پس کو کامیونت ؟
اول دوروبرشو نگاه کرد و دوید طرف قلعه شنی همه جارو گشت ولی اثری از کامیون نبود ناراحت برگشت که کامیون نیست و این قصه بعد این ماجرا پیش اومد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر