۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

ماجرای ماشین خطی و پارک رفتن و خاله

پنجشنبه خیلی کسل کننده تر از اونیکه باید باشه می ریم پارک بابا خوابیده با ماشینای خطی همچین که می رسه دم خیابون میگه بگم چی بگو مستقیم نگم سیزدهم نه بگو مستقیم یعنی تا پارک مستقیم نه پیاده رویی داره خلاصه که ما با ماشین خطی و پیاده می رسیم پارک حالا دیگه نمی شه از زیرش دررفت می ریم سراغ بازیهای ماشینی اردک سواری و ماشین سواری و فوتبال بازی و آخرشم ترن و سرسره بادی مسئول سرسره مشغول تعمیر یکی از واگنهای ترن شده و زمان از دستش دررفته و کورش و اون چندتای بقیه در حال حال کردن تا اینکه یه خیسی می خوره به جوراباشون یکی در می آد که تو این سرسره ها کف می ریزن همه هم قبول می کنن کورش تمومش می کنه و حالا باید بریم خونه تو راه خاله زنگ زده که دارم می آم خونه تون می گه خاله 9 و 20 ساعت دیگه ما می رسیم خونه تا خاله برسه دایی خلیل و زن دایی می آن بعد هم کورش برای دایی احمد که بهش زنگ زدیم شعر هفت سین می خونه همین طور با دایی حبیب صحبت می کنیم ساعت نزدیک 11 شده که خاله می آد با یه کره زمین برای کادو عید کورش ولی اصلن از کادو خوشش نیومده حالا قراره عوضش کنه با من کره مال من !من براش یه چیز دیگه بخرم
مجید صبح زود می ره و من با لیلا می رم پیاده روی ساعت نزدیک ده می رسم خونه کلیبس خاله تو دستشه و دراز کشیده پیش باباش می گم پس خاله کو می گه رفته غم و غصه ی بچه تو صورتش معلومه و می گم الان زنگ می زنم و حسابشو می رسم آره مامان زنگ بزن حسابشو برس
مرده شور تو و پورپوزالتو ببره بچه ام کلی ناراحته
من بیدار شدم دیدم پدر و پسر خوابن یه ساعت بعد بازم خوابن ساعت که 9 شد گفتم برم به درسام برسم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر