۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

سفر نوروزی3

دیگر غروب شده که می رسیم الیگودرز، در نوروز مسافرت یک مزیت دیگر هم دارد آن هم این راهنماها هستند با نقشه هایشان که این خیابان را به آن خیابان وصل کرده اند و شده نقشه راهنما مسافران نوروزی و این نقشه ها را که می گیری اول باید ازشان بپرسی موقعیت ما الان در این نقشه تو کجاست؟ بعد شاید بتوانی با حدس و گمان و 10 نفری که ازشان می پرسی راه به جایی ببری نقشه ی راهنما داری، میدان هم روی نقشه هست ولی تابلوی میدان شرمنده ام کارگر محترم شهردای که قرار بود تابلو را در زمین جا بزند رفته تعطیلات و شاید هم تابلو بوده و به واسطه نوروز و چراغانی و هرس نکردن درختان وسط میدان و پاک شدن تابلو باید پیغمبر باشی و غیب بدانی تا تابلو بر تو ظاهر شود
دومن اسم همه کوچه ها سالی یکبار یا نه بی انصاف نباشیم از این شهردار به آن شهردار عوض می شود
سومن اسم قدیم دارد این میدان و اسم جدید نوشته روی نقشه که محلی ها همان اسم قدیمی را به کار می برند
خلاصه که بهتر که راهنما نداشته باشی و حوصله داشته باشی و کمی رو و زبان، حوصله تا از چندین نفر بپرسی تا اگر مثلن اولی خواسته حیرانت کند چون همشهریش نیستی دومی دلش به حالت بسوزد که بچه دارند و گم شده اند! و رو که جواب تمام کسانی را که کج و کوله آدرس می دهند و می خواهند دعوای عالم و آدم را با تو تمام کنند از دستت قصر در نروند
و از همه مهمتر زبان مثلن بروی لرستان و چند تا کلمه ی ناب لری داشته باشی تا به جاش بلند بلند بگویی تا فکر نکنند غریب گیر آورده اند و یا لهجه شاید که مثلن ترکی را سلیس مثل تبریزیها حرف بزنی تا مگر آدرسی بگویندتان نه با لهجه همدانی که فکر می کنند گند زده اند به ترکی
خلاصه که راهنما بی راهنما بهتر
می رویم ته شهر که مثلن خواسته ایم خلاف نکنیم و دور می زنیم تا راه مهمانپذیری را که داده اند پیدا کنیم چشممان می خورد به یک بازارچه کوچک محلی لباسهای رنگاوارنگ و پر زرق و برق چه شاد اند این لباسها و چه بلای آمد سر این لباسها که حالا فقط در همین دهاتها آن هم زیر چادر دیده می شود نه بر تن اهالی لباسی هم که برای لر بختیاری خودم دوخته بودم انواع و اقسامش بود می رویم از صنایع دستی میبد که 8سال پیش از لالجین گرفته بودم قوری و سس خوری و ... می گویم بیا پایین ببین لباس لر بختیاری تو را دارند ولی خسته شده و حال ندارد شب را در الیگودرز می مانیم
خوابگاه تربیت مربی را برای مسافران به شکل مهمانپذیر درآورده اند چهار تخت دونفره داخل اتاق هست ولی ترجیح می دهیم روی فرش بخوابیم کورش از همه ی تختها بالا می رود تازه قرار شده روی یکیش بخوابد پازل می چیند و خوابش نمی آید روی دیوارها کلی یادداشت نوشته اند از گفته های شریعتی تا شعر های به درد نخور کوچه و بازار،اسم دوستها و زمان آخرین امتحان، تاریخها از 76 تا چند روز پیش متنوع است آخرینش مسافرهایی هستند که سال تحویل را آنجا بوده اند و از مهران آمده بوده اند این وسط شعر لری هم هست از همان غزل های ناب لری که داریوش می گوید اغلب بچه های شهرهای اطرافند کوهدشت و نورآباد و الشتر و ازنا ولی معلوم است خیلی بچه های تمیزی نیستند به داریوش می گویم از یک عده روستایی که تازه شاید هنوز هم رسم است که کافور بریزند توی چاییشان چه انتظاری داری اینجا برایشان بهشت است :چه تربیتی بکنند بچه های مردم را این معلم ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر