۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

سفرنوروزی2

می رویم دلیجان سد پانزده خرداد کنار سد (همچین کنار هم نیست3 کیلومتر فاصله تا سد) یه استراحتگاه برای مسافران نوروزی درست کرده اند باید ناهار بخوریم تا نمیریم تا آتش آلو بگیرد کورش صدبار خورده به این کلمه که نکن ولی گوش که نمی دهد یک بند دستش این مقاش را گرفته و سعی می کند با مهارت همه چیز را جابجا کند از سنگ و سیب گرفته تا میوه کاج و علف خشک برای آتیش
ناهار که تمام شد می گویم تو پیش بابا دراز بکش تا من ظرفها را بشویم و برویم می آید با مقاش آب از لوله های بزرگی داخل حوض می ریزد و مردم ظرفها را داخل حوض می شویند حوضش همه چیز دارد و این یعنی 100 بار دیگر کورش نکن ولی تا دلت بخواهد برایم ماهی می گیرد از این حوض ماهی هایش از کاغذ روی بطری نوشابه است تا بند کفش و ته خیار بعد هم هرچه ازش می خواهم که بیا و سینی را برایم نگهدار انگار نه انگار پاهایش را خیس کرده و راه افتاده از لای این ماشین و آن ماشین به سمت درختهای کوتاه پارک جنگلی حرکت کردن بابا استراحت کردی من که نکردم بمونیم نریکم بخوابیم چادر بزنیم
این وسط صندوقچه کهنه ایی از دستمان رفت قبلا از دور برگردون می بینیمش که زمین افتاده ولی تا برگردیم نیست بردنش و یاد صندوق مامان رقیه می افتم که حلبی رویش حالا تابلویی شده روی دیوار خانه هاجر چرا که نقش آن حلبی یک الهه مصری است به گمانم و این صندوق هم به نظر نقش متفاوتی داشت؟!
صبح زود که نمی روند آبگرم ولی می توان در راه کلی گل دید چون حالا محلات رسیدیم و مخزن گل همین جاست ولی نه هوا سرد است و هیچ گا کاری جرات نکرده گل ها را در هوای آزاد بگذارد پس گل بی گل همین طور قلعه ی اسماعیلی ها کجا بود ارسنجان چشم بسته از محلات می گذریم و می رسیم خمین آنجا هم یه چیز عجیب هست میدانی با یک اسم عجیب شهید (ادواردآنیلی) داریوش می گوید یکی از طرفداران خمینی بوده که از فرانسه دنبالش آمده و در جنگ کشته شده (اینها شوخی است ولی راستش خیلی جالب است می دانم که گروهی از ارامنه در جنگ شهید شده اند ولی این هم جزء آنهاست؟
بعد هم خانه امام که همه ی راهها به آن ختم می شود و نمی شود که از خمین رد شوی از جلوی این بنا ردت نکنند
درراه تابلویی می بینیم با این نوشته زیارتگاه هفت سواران تابلو بعدی قدمگاه امیرالمومنین است و خلاصه که ته این راه خاکی به کجا می رسد خدا می داند راه در دشتهای نیمه سبز و گسترده به پیش می رود و از دور چند تایی درخت دیده می شود در جایی که کوهی نمایان است پایین کوه درختان تبریزی برکه آبی را محصور کرده اند و حالا زیارتگاه کجاست آن بالا
بالا که می روی تکه سنگی جدا شده از بدنه ی اصلی کوه می بینی که با سه شکاف به زیارتگاه راه دارد دو تا از این شکافها بسته شده ولی بچه هایی را می بینی که از یکی از آنها بیرون می آیند زیارتگاه آنجاست اولش ما اشتباهی می رویم بالا ولی راهی به بالا نیست
شکاف را که بالا بروی یک جایگاه دو متر در دو متر می بینی با تکه فرشی کهنه و کلی دخیل که به دیوار کوه آویزان است و از سالیان دور و سنگها که هم دیوارند و هم کف و سقفی که جزء آسمان نیست
وجه تسمیه آن معلوم نیست چرا قدمگاه ؟و چرا زیارتگاه ولی این را می دانیم که بسیاری از دلاوران این سرزمین برای مبارزه به کوهها پناه می بردند و این هفت دلاور شاید اینجا را برای سکونت و ادامه مبارزه انتخاب کرده اند و بعد شده زیارتگاهی برای بقیه ولی این حدسی بیش نیست ؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر