۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

مهد و نوروز

عیدتون مبارک نگو! بگو نوروز مبارک ! من که می گم بایرامون مبارک اونم تکرارش می کنه صبح کت و شلوار پوشیده و رفتیم مهد تا لاله جون درو بازکرده لاله جون عیدت مبارک
ماجرای کت و شلوارش هم جالبه این حرفو که با کت و شلوار برو مهد اول بابا بهش می گه می مونه تا شنبه که زود بلند شده و خوشتیپ کرده و تازه فهمیده که کسی هم نیست تا بگه من خوش تیپ ترم یا اون
ولی این هست تا ظهر که می رم دنبالش کت و شلوار رو دست خاله لاله است: دیگه اینو نپوش سختته و این یعنی آخر وحی و دیگه کیه که کت و شلوار بپوشه ،این فقط مال مهمونیه
امیرعلی کز کرده بغل باباش و داره غرغر می کنه می گم چیه عمه دست می بره طرف کورش که من از اونا می خوام
این چی می خواد؟ باباش می گه کت و شلوار؛ راستی از کجا خریدینش
می گم امیرعلی جونم تو هنوز کوچولویی زودتر بزرگ شو عمه خودم برات یکی می خرم
این کوچکترین سایزش بود چند سال دیگه
امروز15 فروردینه و اونم دو روزه که می ره مهد فریباجون رو دم در می بینم بابت کادو تشکر می کنه یادم نمی یاد جریان چیه ولی خب یه کادویی بود چی بود؟
اون یه خودکاره توی یه قاب خوشگل که خاله می ده به داریوش و کورش تا می بینتش می گه می خوام بدمش فریباجون و این همون کادویه که من یادم رفته!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر