

یادمان هست که می خواهیم نوار و cd بخریم با این حال صبح زود می رویم قلعه بدجوری حال و هوای داستان معصومه اثر مهیار رشیدیان را دارد با موزه بسیار بزرگ و زیبا ومردم شناسی اش عالی تر پر از ماکتهای مختلف برای آیین های این سرزمین از عزا و عروسی تا شکار و نان پختن و آن ماشته بافی که خیلی به دردنخورش را هم کنار موزه می فروختند که زدگی داشت و پسر فروشنده می خواست این زدگی را خیلی عادی نشان دهد و خلاصه که به درد کار من هم نمی خورد و یا دیه جومه که وسیله ایی برای شکار بود یک پارچه ی تکه دوزی شده تا با آن خود را استتار کنند و به شکار نزدیک شوند و از همه زیباتر عکسهایی بود از نمی دانم چه کسانی (چرا اسم عکاسها روی اثرشان نبود؟) که همه جای موزه بودند
فلک الافلاک را با اقتدارش می گذاریم و دنبال آدرس کتابفروشی می رویم بیرون به جای کتاب چند تایی CD و نوار خریده ایم
می رویم گرداب سنگی را پیدا کنیم یک حوضچه بزرگ برا


از میل هایی که پیرزنی گوشه ی بازار می فروشد دوتا را گرفته دستش که بابا اینارو بخر و داریوش که می دونی اینا به چه دردی می خورن باید صبا باهاش ورزش کنی چه جوری ؟
می رویم سنگ نبشته را ببینیم همین نزدیکی هاست فرمان بخشش مالیات
گوشه ایی از یک خیابان بزرگ دور یک محوطه سنگ شده قرار


این سنگ نبشته قرن ششم را می گذاریم برای خرم آبادی ها و به طرف پل دختر حرکت می کنیم ولی چند 100متری جلوتر مناره آجری (میل راهنما) قدبرافراشته همیشه دوست داشتم یک فانوس دریایی ببینم و این همان فانوس است در خشکی برای مسافران در راه مانده عجیب پله های آن است که 99 عدد است و چرا99؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر