21/7/89 این روز روز مخصوصیه آخه هم روز تولد چکه باران تو این روزه و هم اینکه یه دختر دیگه هم باهاش تبانی کرده و همین روز دنیا اومده سارا آبجی امیرعلی
ساعت 5/5 صبح امیرعلی تو خواب خوش مستی می رسه خونه ی ما و خب وقتی بیدار می شه و باباشو نمی بینه حالا نق نزن کی نق بزن به صدای اون کورش هم بیدار شده و بازی از همون ساعت شش صبح رسمن شروع شده صبح ساعت 8:10 است که سارا به دنیا می آد و ساعت 14 می رییم بیمارستان برای دیدنش


شب که می شه می ریم پارک حالا بازی نکن کی بازی کن سرسره بزرگ قطار و هواپیما تونل وحشت و خب ساندویچ خوشحال و سرحال شب با عمو داریوش و کورش می رن حموم ولی جیش می کنه و قرار می گذاریم که اگه تکرار نشه براش ماشین مسابقه بخرم
جمعه است و هنوز بچه زردی داره می ریم هشتگرد ویلای دایی یداله
امروز برای چکه باران تولد گرفتن ما هم براش یدونه سویشرت گرفتیم اکیپ اراذل کامله مائده و فائزه وکورش و امیرعلی این چکه باران که حالیش نیست از یلدا هم که خبری نیست تمام مدت بدو بدو و بازی، امیرعلی حسابی خوش می گذرونه تو ماشین موقع برگشت دراز می کش روی صندلی عقب و کورش مجبور می شه بره کف ماشین بشینه منم ازش می خوام که بیاد بغلم ولی خب پسر گلم حسابی بزرگ شده و سخته اینجوری
شنبه هم با هم می ریم خونه راستین تا ببرمشون مدرسه و چه سخته سه تا بچه رو جابجا کردن خوب شد که عمه راستین اومد برگشتنی هم می ریم پیش باران و من مشغول حرف زدن با عمه راستین می شم و اون داره با باران بازی می کنه ولی زود حوصله اش سررفته و باید برگردیم تو راه به بابای راستین میگه ما با «کایمون» به جای کامیون اومدیم اونم با تعجب که چی؟
منظورش اتوبوسه
خیلی زود می خوابه و باباش نرسیده هفتا پادشاهو خواب دیده یه آب هایی هم ریخته توی رختخوابش و همین یعنی صبح زود بیدار بشه و گیر بده به باباش و کورش و حتا من بی قراری کنه و حتا حرف بد بزنه و کورش هم آتو بگیره که امیرعلی اینو گفت امیرعلی اینو گفت
ولی خب این ساعت آخر رو هم هرجوری هست تحمل می کنه و خداحافظی
حاصل این کنار هم بودن یه خونه ی به هم ریخته برای من و نفری یه ماشین بی ام و قرمز برای کورش و امیرعلی که دایی خریده
اون روز هم بچه رو نمی ذارن ببرن پس دو روز دیگه هم می مونه امیرعلی حالا هشتگرده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر