۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

با راستین

جمعه مامان راستین زنگ زده که کورش بیاد خونه ی ما برای بازی با راستین صبح ساعت10 رفته و ساعت 4 بعدازظهر برگشته این اولین روزیه که بدور از ما تو خونه ی یه دوست می مونه
نگرانم که اذیت کرده باشه ولی انگار بهش خیلی خوش گذشته جلوی تلویزیون خوابش برده و تا فرداش هم بیدار نشده
بابا، راستین کمکی دوچرخه شو باز کرده باید منم باز کنم
بابا راستین توی پارکینگ دوچرخه سواری می کنه
راستین باباشو زد و بهش گفت خیلی بدی (این همون اتفاقیه که موقع برگشت می افته دیگه نمی خوان از هم جدا بشن راستین به باباش گفته شما برید مهمونی من پیش کورش می مونم و این حرف وقتی با مخالفت مواجهه می شه! می شه دعوا کردن و دوست نداشتن)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر