۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

بابا بريم بيرون

هفته اول، هفته بعدازظهری تموم شده سه شنبه تب کرده و ساعت 1بعداز نصفه شب یه آمپول زده و حالا که چهارشنبه است مدرسه خود به خودی تعطیل می شه بابا هم نمی ره سرکار اونم تعطیل کرده خب بابا بیا بریم بیرون
این قصه ی مکرر هر تعطیلیه
کجا بریم کجا نریم رفتیم سمت فردیس خب پس بریم بازینو
چی هست این بازینو؟
همون کازینو برای بچه ها
هر چی دنبال بلوار کشاورز می گردیم پیداش نمی کنیم و می رسیم به یه پارک که اسمش انگار کشاورزه نزدیک خونه ی زهرا تاب و سرسره و تونل وحشت اینو به اون سرسره هایی می گه که شبیه لوله خرطومی می مونن و هیچ شباهتی با اون تونل وحشت پارک ارم نداره که از سوم ابتدایی هر سال از طرف مدرسه می بردنمون و می ترسیدیم و به روی خودمون نمی آوردیم

خب پنجشنبه است و بابا بریم خونه ی خاله
کجا می خواهی بریم پیش کی؟
بریم ولایت پیش فامیلام
فامیلای تو کیه؟خاله آرزو، خاله خندان، مهرداد،،، علیرضا، ننه ...
من که اونجا فامیلی ندارم من نمی آم
خب تو نیا من و مامان تاکسی می گیریم می ریم
هشتگرد رفتن همانا و سر و صدا با خاله و یلدا همانا شب هم دنبال متکاست تا بخوابه ولی باید برگردیم

جمعه است 16/7/89 روز جهانی کودک ولی باز خاله آرزو قرار یه پیکنیک رو گذاشته می ریم آغشت و ساندویچ خورون و آب بازی و سنگ پرت کردن تو رودخونه و مینی بوس سواری ولی زود بر می گردیم چون شلوغ می شه و دیگه نمی شه جا برای رانندگی تو این کوچه پس کوچه های برغان پیدا کرد

یه جایی نردیک آتیشگاه چند نفری با بچه هاشون بادبادک هوا کردن شاید یه قرار مهدکودکی باشه ولی ما برای کورش چیزی نگرفتیم

ما کادویی براش نگرفتیم ولی لیلا سه تا دفتر و یه آبرنگ و یه کلاسور بزرگ کاوردار براش گرفته


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر