۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

مزرعه-کورش-شيطوني

سه شنبه است با ماشین دایی همراه خاله آرزو می ریم نمایشگاه کتاب دایی کلاس داره ولی خاله می خواد کتاب بخره تا می رسیم می ره سراغ خانم مبشر که تو نمایشگاه تو غرفه ی رادیو کرج می بینتش و یک راست می شینه رو صندلی و خب دیگه چون سلام کردیم فامیل هم شدیم
همین جور که من و خالش دنبال کتاب می گردیم نشسته روبروی یه تلویزیون که تو یکی از غرفه هاست و داره نقشه ی دیجیتالی رو که از گوگل ارت گرفتن و سی دی کردن و می فروشنو از تو تلویزیون می بینه
این برنامه تو کامپیوتر خونه نصبه و اون تا چشم ازش بر می داره رفته و یه نقشه رو آورده و صدا می کنه که بیا مامان رفتم خونه ی راستین اینجا هم کانونه
قرار برای خونه خندان و حرکت با ماشین مهرداد عملی شده و تو راه هشتگرد خابش برده بعد انگار نه انگار که خسته است تا ساعت 12 شب با یلدا (موش خاله) مشغول شیطونیه
فرداش قراره بریم مزرعه سبزیکاری
سبزی تازه بوی زندگی و خلاصه گل بازی و شیطنت
جریان این کیف هم جالبه اون کیف مریبوط به جعبه ی کمکهای اولیه است که کورش از خونه خاله پیدا کرده و صاحب شده بعد هم موقع رفتن به مزرعه یه دست لباس گذاشته توش و چه خوب که اینکارو کرده یلدا بستنی رو ریخته رو خاله و اون تا فهمیده لباس و از تو کیف درآورده که خاله بیا با این تمیز کن
خاله: چه فکری کردی کورش! دستت درد نکنه
کورش:خاله گفتم اینو بردارم شاید بستنی یلدا چادر مامانشو خراب کنه
کورش:خاله به بابام می گم خونه مونو بفروشه بیاییم اینجا زندگی کنیم
ما مشغول سبزی ها شدیم و اون دو تا خیلی اذیت می کنن برای همین خندان فرستادتشون تو بالکن که برید بیرونو نگاه کنید بعد هم یه دوربین شکار داده دست کورش که ببین از اینجا پارک مادر دیده می شه
کورش: خونه خاله رو دیدم اتوبانو دیدم خاله ام البنین هم دیدم
خندان:کم خالی ببند خاله
کورش: من نمی بندم (با تعجب که من که چیزی نبستم)

خاله و خواهر زاده عاشق خالي بندي اينم نمونش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر