۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

زنجیر و زنجیرزنی

طی این مدت خاله لیلا مامان تارا و بابا حمیدش اومدن خونه ی ما، ما هم رفتیم خونه خاله خندان برای تولد یلدا که مراسمی نداشت یه سگ کادوی تولدش بود با پول که« یلدا برو هرچی اندازه ات می شه بخر که اگه خاله بخره تنگ و گشاد می شه»
خاله دوشو امتحان داره و گفته تا سوم ماه نریم هشتگرد ما هم نه تاسوعا و نه عاشورا نمی ریم ببینیم خاله فوقش لیسانس می شه
یه چیز جالب هم شنیدیم اونم اینکه زنجیری که پدرجون برای ماه محرم برمی داره باباش براش خریده از اون یکی پدربزرگ یه عکس هست ولی از این یکی هیچ یادگاری نمونده بود و فهمیدن این موضوع هیجان زده شدن منو به همراه داشت یه زنجیر با دسته فلزی و طلایی رنگ که همه زنجیراش کج و کوله است خب چه ایرادی داره از بابایی که هیچی ازش نمونده اونم غنیمته
راستی یه زنجیز بزرگ هم دادن به کورش که مجبور شدیم کمش کنیم تمام مدت خونه بودیم و نشد بره یه زنجیری بزنه این بچه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر