۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

موبایل من کو؟

امروز 16/2/87 تولد خندان 14 ماه بود و من 17 ماه، سال82 با جهاز آمدم خانه خودم من و حجت با ولی، آرزو و خندان با یک تاکسی آمدیم و داریوش با بابا با خاور اثاث، شستیم و چیدیم و کباب خوردیم و غروب بود که یداله و هاجر آمدند مامان و لیلا انگار صد سالی گذشته حالا این خاله خندان که رفته 22 سالگی بچه هم دارد به ذهنم می رسد کاش بچه دختر باشد و خانه بماند با این فحش هایی که علیرضا می دهد به این و آن ام البنین می گوید پسر چرا که خاندان ریزه پسر ندارد و خندان با پسر یکدفعه خلاص می شود؟!
امروز داریوش نرفته سرکار مهرداد گفته: نگذاشتند بخوابی! و یاد کورش می افتم که خودش را پرت کرده روی تشک و گردن داریوش را گرفته که بابا نرو سرکار و حالا این داریوش بود که تاخیر دوساعت صبح را به نرفتن ترجیح می دهد می رویم پارک فرمانداری دوچرخه سواری
یک حس غریب، نه شاید ملموس و خوشایند که کمی دلشوره دارد این روزها دوروبرم می چرخد می روم سراغ مغازه، خالی است و صاحب پاساژ داده نورگیر را هم گِل گرفته اند و حالا فکر پشت فکر که چه کاری می شود آنجا راه انداخت
آرزو رفته نمایشگاه کتاب دوسه بار زنگ زده از بابت خرید کتاب و آخرش هم می گوید چیزی نخریدم باشگاه خیلی خوب پیش می رود ولی من همان همستم که هستم 72 کیلو که کمی سایز کم کرده ام ساعت نزدیک 1 صبح است کورش موبایل پلاستیکی اش را گم کرده و فردا باید پیدایش کنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر