۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

تولد و حس سرشار کورش

کورش 6/2/84 به دنیا آمده 26 آوریل و امسال یکشنبه بود بچه ها زنگ زدن که میایند. غذا درست می کنم داریوش هم کیک می خرد آرزو و ام البنین و مامان و علی و خندان و یلدا و ولی و لیلا و اون یکی که هنوز نیومده دردسر درست کرده لیلا و مامان هم می آیند غذا می خوریم و می رقصیم و کیک می بریم داریوش طاقت نیاورده و رفته MP4 خریده عکس می گیرد و موزیک پخش می کند میکروفن و هدفون هم دارد
شب که همه میهمانها می روند کورش دو سه بار تشکر می کند می گوید: خیلی خوب بود و چه چیزی می خواهیم ما از این کورش از سرمان هم زیاد است (خدایا بابت کورش متشکرم)
جشن مهد کودک هم سه شنبه است که بچه ها کلاسی ندارند همین که به زور حمام می گیرند وسایل را برمیداریم و می رویم مهدکودک همه چیز رو به راه است خانم جولایی نیست بچه ها هر کدام کادویی آورده اند میز می چینند با کلی کادو و کیک به شکل دراگو با لوپهای گنده تر شبش پس از کلی گشتن توانستیم سفارشش را بدهیم
داریوش هم هست فیلم می گیریم و داریوش عکس می اندازد بچه ها چقدر خوشحالند می رقصند، خوش اند. ثمانه و آوا هم می آیند برای بچه ها کادو تهیه کرده ایم کتاب و برچسب و شوکورول و ژله، کیف می کنند و کورش که کردی می رقصد می رویم جاده چالوس کلی سنگ پرت می کنند پدر و پسر داخل رودخانه یک سر هم می رویم داخل پل خواب ساعت الان نزدیک 5 غروب است و داریوش نیم ساعت دیگر پیدایش می شود
لیلا دوشب را در بیمارستان بستری می شود تا حالش بد نشود خدا را شکر سالم است لیدا را( می خواستم بنویسم یلدا نوشتم لیدا) این لیدا هم با آن دعوای قبل از سالش حسابی همه چیز را خراب کرده عیدیش را می بریم من و کورش تبریک هم گفتیم ولی جایش در نظرگاه تکانی خورده(خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود)
می خواهم به لیلا بگویم برود تورهای یک روزه ایی که برای کاشان و ابیانه گذاشته اند حتمی خوش می گذرد!
خاله آذر و بقیه بچه ها یک ماشین کنترلی خریده اند که کورش باهاش حال می کند الان خوابیده صبح 5/1 ساعت سر شلوار پوشیدن معرکه گرفت و گریه کرد جیغ زد و بعد که دستش را گرفتم برویم مهد خم شد و دستم را بوسید احساسش سرشارم می کند به داریوش می گویم این اخلاقهایش به خودم کشیده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر