۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

مهرداد! من کنار می کشم

جمعه است که بهونه گیری شروع شده بریم خونه خاله، مادرجون رفته پیش فامیل هاش و خاله دوشو با میترا دارن درس می خونن(لب تاپ میترا توی ماشین جا مونده و حالا بدون کامپیوتر نمی شه درس خوندن والا جریان همیشه برعکس بود از موقعی که میترا خونه جدا گرفته تو تهران خاله سه شنبه شب می رفت و جمعه بر می گشت )هر چی بهونه گیریش بیشتر می شه بیشتر عصب آدم خورد می شه می ریم برغان و از اونجا زنگ می زنیم آرزو که شما هم بیاید برغان ولی اوضاع جور نیست و نمی توانند بیایند تازه عروس و حالا حالا باید بروی پاگشا خانه این برادر و اون فامیل می رویم پیش خاله دوشو نیم ساعتی می مانیم و برمی گردیم دلخور شده ولی خاله درس دارد را قبول می کند
شب هم با چشمهای پر اشکش موقع خواب باز بهانه خاله را می گیرد (زنگ بزن خاله آرزو بگو من چون خیلی دوسش دارم شب خوابشو می بینم می گویم بیا خودت بگو اشکهایش را پاک می کند که خاله خیلی دوست دارم و از این حرفهای پر احساس که دل خاله که سهل است کافر هم آب می شود)
چند دقیقه بعد خاله زنگ زده که ما در راه تهران کرج هستیم و می آییم خانه شما این ابراز احساسات کار خودش را کرده خاله و مهرداد می آیند و کورش برای خاله نقاشی می کشد فولکس عمو مهرداد منتها رنگ و وارنگش تازه خاله نسکافه را می ریزد روی نقاشی هایی که قرار است بگذاریم توی وبلاگ و همه رنگها را قاطی می کند.
باید برن ولی این مهرداد اعلام می کنه که راضیه از حق و حقوق خودش نسبت به خاله بگذره!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر