۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

عشق رستوران

امروز 7/10/88 بابا نرفته سرکار (اداره)اعتصاب کردی داریوش !؟ ساعت 1 می ره دنبال کورش یک ربعی گذشته که زنگ می زنن من و کورش می ریم دور بزنیم بعد از نیم ساعت با یه پرس رگولار از رستوران بیست وارد می شه که مامان غذا خریدیم تعریف که ما رفتیم بیست نمی خواستیم تنهایی غذا بخوریم گفتیم رباب نیست براش غذا بگیریم و غذا خوردن با اون لذت جلوی دهن آدمو می بنده که غذا داشتیم چرا باز رفتی رستوران
به داریوش میگه: بابا منو ببر پارک یا اگه می خوایی بریم بیست و اون برنامه ادامه این حرفه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر