۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

تنها در مهد

ساعت 10 صبح است روز جمعه 31/3/87دیروز رفتم ثبت نام در کلاسهای مربی گری قرار شد خبر دهند برای ریختن پول و چگونگی تشکیل کلاسها. کورش را می گذارم مهد و می روم تولد نیکاست می گویم می روم عکسم را بگیرم (از آخرین عکسی که گرفته ام 13 سالی می گذرد البته یک بار دیگر هم رفتم عکاسی آن وقتها شرکت ایرکست بودم با یاسمی زاده رفتم عکس وحشتناک شده بود همه را فرستادم سنجش و بقیه را پاره کردم و این بود که همیشه از همین یک عکس می دادم مجدد چاپ کنند از آن عکس تا حالا من که هیچ تغییری نکرده ام داریوش مجبورم می کند عکس بندازم)
می آید که مامان کی می روی؟ من هم خداحافظی می کنم و پیاده می روم عکس خیلی خوب شده! داریوش گفت: برای دفترچه بیمه باید عکس بدهی و من زیر بار نرفتم عکس روی مدرک حسابداری را کندم و مدرک را پاره کردم. نوآموز نامی حسابداری یادمان می داد بعد از دیپلم بود یعنی تابستان سال74 می رفتم کلاس نقاشی همین طور به اصرار عشرت رفتیم حسابداری مهرپویان نقاشی یاد می داد من هم کنکور هنر نمره آورده بودم رتبه ام 100 شده بود همان سال هاجر در گروه هنر رتبه ی 800 آورده بود قبول شد و من به خیال خودم با اینکه امتحانات خرداد را خراب کرده بودم رفتم کلاس نقاشی. حمیده تک فلاح نه فریده او هم قبول شده بود تصویرگری کتاب کودک خواند دانشگاه بعده ها دیدمش یکبار هم مسابقات هنری اول شده بود اسمش را شنیدم گفتم می خواهم مینیاتور یادبگیرم گفتند تو بیا قلم دستت بگیر و طرح کشیدن یادبگیر بعد متین هم می آمد و زری یارمحمدی، سهراب می خواندند زیبایی آمد لب رود
و من از همه جا بی خبر ذوق می کردم به شعرهایی که می خواندند من 18 سالم بود و هیچگاه شعر آن قدر که زری آنجا می خواند و مهرپویان جوابش را می داد لذتش را نشانم نداده بود. رفتیم با صالحی و رقیه و زهرا، نظرآباد امتحان دادیم استاد بیچاره جواب سوالها را داد آخرش هم من 60 از 100 شده بودم.
کورش یک هفته است که در مهد می ماند دوساعت بیشتر نیست ولی خوب است داستان عروس عروسکی را تایپ می کنم کمی هم جولی را ادامه می دهم. داستان را میترا می خواند چه سخت نوشته ایی آرزو هم همین را می گوید چیز متفاوتی در زوایای وجودم هست که تازه کشفشان می کنم باید بنویسمشان هم آنها به سویم می آیند و هم من به سویشان کشیده می شوم
تا چه زاید سحربدین آسمان کبود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر