۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

شیرین ننه زندگی خوبی داشته باشی

پنجشنبه توی انجمن حوصله اش سررفته و باید برویم پیشنهاد می کنم برویم خانه شیرین ننه این شیرین ننه مادربزرگ من است مادر مادرم پیرزنی تنها که در یک خانه کوچک زندگی می کند یک اتاق و یک حیاط پشتی که آشپزخانه آنجاست همین طور یک حیاط کوچک با حمام و دستشویی حیاط پشتی یک درخت انگور دارد که روی داربست است و یک درخت کوچک گردو و گیلاس و هلو که این هلو را از سوریه آورده بود و دانه اش را کاشته توی حیاط و حالا بزرگ شده سال 77 شاید یاداشتهای آن موقع را دارم برای هیچ کس هیچ سوغاتی نخریده بود جز من یک ساعت طلایی که یادآور آن گردنبندهایی بود که از مشهد برایمان خریده بود یک پارچ بود و زنجیرش کی نمی دانم ؟بچه بودیم برای من و بقیه شاید شیرین ننه بود یا یکی دیگر؟
می رویم و با دلخوری می رود تو می خواهد برود خانه خاله ولی خاله اولتیماتوم داده که تا سوم بهمن این طرفها پیدایتان نشود
مهمان دارد زن خوابش را تعریف می کند و خودش هم تعبیرش می کند و شیرین ننه فقط تائید می کند روزه است دایی رحیم هم می آید کورش را می برم حیاط پشتی تا حسابی بازی کند با چکش و بیلچه زمین را می کند شیرین ننه مدام سراغ (آداخلون- این اصطلاح اوست برای زن و شوهر ها فرقی نمی کند چند سال از ازدواجشان گذشته او این جوری صدا می کند معنی اش می شود نامزد)داریوش را می گیرد چرا نیومده چرا تنهایید بعد غذا می خوریم دایی می گوید کورش تهدیدش کرده که با بیلچه می زندش وجریان از این قرار است که دایی می رود شریک بازیش شود که کورش می گوید دایی برو کنار می خوام جاده درس کنم و دایی می گوید اگر نگذارم و این جریان تهدید از اینجا شروع می شود
داریوش می آید باید برگردیم خانه زود چایی می خوریم و خداحافظی می کنیم شیرین ننه کلی سفارش می کند که ربابه مواظب مادرشوهرت باش و به داریوش که چرا مادرت را نمی بری سوریه و کربلا
داریم روبوسی های آخر را می کنیم که کورش می گوید شیرین ننه زندگی خوبی داشته باشی و این را که برای شیرین ننه ترجمه می کنم
قادوآلم (فدات بشم ) و چند تا ماچ که کورش صورتش را پاک می کند و توی ماشین می گوید باز هم بیاییم خونه شیرین ننه من خیلی دوستش دارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر