۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

من هم می روم مهد!

ساعت 10 صبح داخل مهدکودک شاید 10دقیقه هم نشده صدای گریه اش همه جا را برداشته می گویم می روم برایت شیر بخرم و تا بروم سرخیابان دهم و بازگردم گریه اش قطع نشده حالا رفته سرکلاس شاید نیمساعت به نیمساعت می آید سراغم که اینجایی مانده ام برای بقیه ماه کاری می شود کرد یا نه؟!
اینجا روی مبل روبرو را نگاه کنی می بینیش که سرک می کشد و حالا چسبیده به این سرسره که می رود داخل حوض پر از توپ می رویم سراغ مربی آن کلاس دیگر می گوید بگذار ببینم می آید یا نه می ماند یا نه؟! باید یک سری لوازم برایش بخرم شبها هنوز خوب نمی خوابد. اینجا به غیر از لاله، فرزانه جون مربی کورش همین طور فریماه و مهرک و فرح و نازلی مربی نقاشی، فریبا مربی زبان و آقای خالقی نامی موسیقی تدریس می کند. شنبه تولد هورمزد است هر روز دو تا کتاب می گذارم توی کیفش که بیاورد ولی برای مدت کوتاهی مشغولش می کند. کتاب چه کسی دورنتین را بازآورد اثر اسماعیل کاداره را می خوانم:
ماجرای مرگ یک مادر و بازگشت دخترش بعد از سه سال که از عروسیش می گذرد دختر ادعا می کند که او را برادرش کنستانتین آورده دریغ از اینکه برادرها(هفت تن دیگر هم) در جنگهای داخلی و طاعون مرده اند و خواهرشان این موضوع را نمی دانسته و این فرمانده استرس است که در پی کشف جریان بازگشت دورنتین است.
هرازگاهی صدایی زینگ و زینگ از کلاس آمادگی می آید. بلز است و لغزش مضرابش برروی صفحه های آهنی صدایی سرشار از معصومیت، از مدیریت لاله خوشم می آید ولی بابت دستشویی ها نگرانم مخصوصن با وضعیتی که کورش دارد او هنوز نمی تواند تنهایی برود و خودش را بشوید و شلوار بپوشد.
شب است و گلهای کاغذی خواب و روز و گلهای کاغذی بیدار، بادی انگار می پیچد توی شکلاتهای اسفنجی که آویزانند و عصای رنگارنگ سفید و قرمز دستهای لرزان پیرمردی شاید!با دستهای باد پیچیده، برگهای پیچیده در ستونها و یا ستونهای پیچیده در گلبرگها و چهار درخت چهار طبایع متضاد،سبز،نارنجی، سفید، گلی
سقف چکه کرده و قطره های کاغذی می ریزد روی آبی موکت.اردکها پروازکنان و این ماهیان آویزان با نخهای نقره ایی و قرمز و سفید و این آدم برفی کنار من نشسته دماغ کاغذیش هویج گونه ایی است و این چشمها چند روزئیست برگشته از یادگار ماژیکی که لاله گذاشته روی آدم برفی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر