۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

این کاشان است!

امروز دوشنبه 30 اردیبهشت است ساعت 10-17 شام آبگوشت داریم با سبزی خوردن. جمعه رفتیم کاشان اذیت شدیم کورش کلافه بود و بقیه هم یک جا جمع کردنشان کار حضرت فیل، فقط توانستیم برویم باغ فین که خیلی شلوغ بود و نیاسر که برای پیدا کردن پارکینگ کلی وقت گذاشتیم داریوش هم تا توانست با کورش و من دعوا کرد احسان هم آمده خواستگار خاله آذر، همین طور سمیه دوست خاله آذر و از همه مهمتر خاله آرزو
احسان پسر خوبی است ظاهرن یک همچین پسرهایی را می توان همه جا دید ولی باید ببینی در زندگی مشترک و تصمیم گیری ها چگونه عمل می کند فکر کنم فقط به آنها خوش گذشت سمیه و آقای امیری مشغول پایان نامه بودند و آرزو هم دلخور بود از دست داریوش و کتاب می خواند ام البنین نیامد رفته آسمان کوه قبطه می خورم به این روحیه شادش، آرزو را بگو کلی از این دست برنامه ها باید داشته باشد.
***
کورش را بردم مهد کودک همه فکر پول هستند خانم صالحی چشمهای لوچی دارد که نمی دانی با تو حرف می زند یا با کس دیگر آدم اصلن راحت نیست تازه 240 هزار تومان هم می خواهند روز پنجشنبه مامان 100تومان بدهی ذوالفقار را داد. من هم دادمش داریوش تا حالا هم فکر کنم همه اش خرج شده نمی روم باشگاه! می رویم برای موهای کورش و داریوش، حرفهای آرزو اذیت می کند به این فکر می کنم که اگر این پدر عصبانیت اش را کنار بگذارد عالی می شود گاهی فکر می کند که شدت عملش به بقیه نشان می دهد که او حساس، جدی و توانمند است در حالیکه بچه داری آگاهی می خواهد و مهربانی این کاشان است کورش می گوید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر