۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

خیلی پسر خوبی است...اگر بگذارند!؟

سه شنبه نه دوشنبه 23/2/87 است برق قطع شده و کورش با چراغ قوه تا پایین پله ها رفته تا راه را برای پدرجونش روشن کند پشت در ایستاده و صدایش را می شنوم که پدرجون؛ پدرجون می کند مامان می گوید: نمی شنود و او بابا، بابا می گوید خلاصه در باز می شود و او همراه پدرجون می رود هنوز بالا نیامده اند که می روم سراغش پایم سر می خورد و دوپله می روم پایین چیزی نشده ولی کورش گریه می کند تازه رسیده ایم خانه که صدای پدرجون می آید سراغ کورش را می گیرد ومی نشیند چایش را که آورده اند تعریف می کند کورش دمپایی ها را برایش جفت کرده دوستش دارد او هم کورش را دوست دارد یک 50 هزار تومانی داده بابت شام تولدش. بعد هم موقع رفتن می گوید خیلی پسر خوبی است اگر بگذارند سالم بماند و داریوش می خندد به این حرف و به خودش اشاره می کند که یعنی مارا خراب کرده اید. داریوش می گوید یا کورش را بدهم ببرد یا یکی برایش بیاور! خندان زنگ زده آخر هفته بیا خانه ما می گویم نمی شود می روم باشگاه خیلی خوب است ولی وزنی کم نشده تازه زیادتر هم شده نه نشده... مامان باز فشارش رفته بالا خدا کند خیر باشد نه شر می شود مرض قند دامانمان را می گیرد چند روزی است همینطور مشغول کارم یاد مهدی می افتم چرا یکجایی همین دوروبرها روی جدول نشسته تا با دیدنم دست تکان دهد زنگ می زنم آرزو امروز سه شنبه است و دفتر مجله مشغول است چرا زنگ نمی زنند پیشنهاد رفتن به کاشان با همکاران داریوش را بهش می دهم استقبال می کند می گوید شاید برنامه ی ام البنین هم به هم بخورد از بابت رفتن به دنا. شاید جا بود جهنم بردیمش!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر