۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

مهدکودک یابی

امروز 7/3/87 است نمی دانم ولی انگار همین روزها تولد امیرعلی باید باشد خبری ازشان نیست.خندان و آرزو آمده اند تا بروند دکتر خاله تمام تنش کهیر زده دکتر گفته به خاطر دامپروری است و این محله که جای زندگی نیست آب منبع و بوی پِهن و ... خدا بخیر کند.ترسم از این است که برای بچه خطرناک باشد چند روز پیش نه دوشب پیش خواب دیدم مامان مرده یادم نمی آید می گویند اگر ببینی کسی مرده به عمرش اضافه شده حتمن با فکر خندان بودم که این خواب را دیدم.
کورش از اول ماه می رود مهد کودک2/3/87 شادان اسمش این است جای بزرگی است ونتها در زیرزمین اول کورش را بردم مهد پیوند پیش بردیا راهش دور است دوتا ماشین باید سوار شوی خانم جلو با بچه نمی شه و با این بچه و کیف و کوله چقدر سوار سوار دو ماشین شدن سخت است جای خوبی به نظر می رسد مرا یاد مراسمهای دهه فجر مدرسه می اندازد با آن نمایشگاههای بدرد نخور.
مسئول مهد سن و سالش خیلی بالاست می گوید مادرها باید بچه ها را بگذارند و بروند بردیا می آید با کورش می روند توی حیاط حتا حق نداری بروی ببینی چه جور جایی است هیچ کلاس خاصی هم ندارد هزینه اش کمتر از ستارگان است که سه ماه را پیش می گیرد و با ارفاق یک ماه و نیم که می شود 120 هزار تومان جای تمیزی بود ولی مدیر مهد که آدم نمی داند یعنی تشخیص نمی دهد نگاهش کجاست حس خوبی به آدم نمی دهد. با سحر صحبت می کنم (مامان بردیا) می گوید الکی گران است و اینطوری است که می رویم پیوند قدیمی است ولی حسنش این است که با بردیا یک جاست. سوار ماشین می شویم که بیاییم خانه، سر راه سری به مهد کودک شادان می زنیم تا می رسیم می پرد توی حوض پر از توپ انگار خوشش آمده لاله مدیر داخلی مهد خانمی جاافتاده و مهربان است چند روز اول اصلن تو نمی رفت حالا با آن معلم زبان(فریبا جون) که حسابی حال داده و موسیقی عمونادر انگار جایش را پیدا کرده تا ببینیم چه می شود جمعه ایی می رویم پارک جوجو ها دوستهای ام البنین آمده اند برای رای گیری انتخابات هلال احمر کورش بند کرده که مراهم ببر و البته که تقصیر خودش است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر