۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

- فقر- فرقی می کند یا نه؟!

امروز دوشنبه است 23 یا 24 فروردین ساعت یازده شب است و داریوش مریض کورش هم نخوابیده ولی توی رختخواب از خوب بودن خودش می پرسه. امروز کتاب سوم هم تمام شد اول آن گوشه دنج سمت چپ بعد نازلی کتابی از روانی پور و حالا آبشوران استاد درویشیان.
این آبشوران سرگذشت نویسنده در دورانکودکی است پر از درد و فقر و تحمل
پنج شنبه که رفتیم انجمن مهراب داستان کتانی را خواند برای یکی از بچه های کولی ها بود فرزانه مهران قصه تکراری داشت فقر و نداری همان جا به ذهنم رسید که نمی شود فقر را کنار گذاشت از زندگی آدم ها که ما نقال آن هستیم پس نحوه ی روایت باید متفاوت باشد و بعد حکایت آبشوران فقر از نوع دیگری است. فقر و کثافتی که از شهر می آمد و در روستای داستان پخش می شد تا خانه ها می آمد ردش روی دیوار خانه ها بود و این تنها حکایت فقر نبود روایت نشانه ها بود، بکر بودن روایت عالی بود استعاره ایی برود برای کل، یاد داریوش می افتم که از پدرجون نقل می کرد که چگونه در کرمانشاه (همان شهر درویشان) برای یک کاسه گندم و روغن کرمانشاهی از 4صبح تا شب کار می کردند و یاد حرف بابای خودم که می گفت زمستان که تمام شد حاج علی(پسرعمویشان) چارقهایی را که داده بود پس گرفت و بابا که تا حاج علی بمیرد چقدر عزیزش می خواند.
همینطوری می شود که یداله(عمو)صدایش می زند پس از دوری طولانی و این عمو همان باباست که همیشه غایب بوده حالا هم یک شب هست و شب دیگر نه حالا هم نگهبان است ممکن است هفته ها نبینیش ولی خدا را شکر.
آفرین هم امروز آمد سراغم دختری بود که برای یک نیمرویی که پخته بود کلی کلاس می گذاشت و جایی روی سینه اش جای لبها و گاز گرفتن ها را دیده بودند موقع حمام که عمومی بود و اگر هم خصوصی که چندنفری می رفتیم
داستان های نصفه کاره را می دهم لیلا پرینت کند پشت کامپیوتر بازیگوشی می کنم شاید اینجوری مدام ببینمشان و فکری به حالشان بکنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر