۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

رسم روزگار

پسر مهندس عمران است آمده خواستگاری مهسا دوست دخترعلی؛ علی تعجب کرده دختر 17 سال دارد و پسر 26 ساله است و این رسم روزگار است کمی در مورد دخترها و پسرها صحبت می کنیم، دارد شیشه عقب 405 را نایلون می کشد شیشه اش یکباره ترکیده و ریخته داخل ماشین، کورش دوچرخه سواری می کند و ماشین هم رفته برای چک گارانتی
حسین محمدی را هم با خودمان ببریم کاشان خیلی درگیر است و این کلمه داریوش را می خندد که تو ترفندت این است:
آقای دوله چرا اینقدر درگیرید
از باشگاه تا خانه با مهین هستم قرار یک برنامه فشرده را می گذاریم و cd ها را می برم تا در مورد اختلاف پسر و دختر اطلاعاتی بگیرد به داریوش پیشنهاد می کنم در انجمنشان شعر شاملو را بخواند
نه به خاطر آفتاب
نه به خاطر حماسه
به خاطر نوزاد دشمنش شاید...
و او تکه ایی از نوشته ی جولایی را می خواند از کتاب جامه به خوناب، عالی است. کتاب یک عاشقانه آرام نیست دست خودی ها باید باشد برده اند بخوانند و بیاورند؟! کتاب تاریخ قاجار تمام شد حالا وقت یک کتاب ساده، داستان کوتاه ساده،
صبحی ناودان بند آمده بود و آب ریخته بود توی آشپزخانه کلی کار برایم درست شده بود غرغرش سر داریوش که رفته و سر از اداره درآورده
ساعت 12 چهارشنبه شب کورش خوابیده و داریوش مشغول اینترنت و باز از این بچه ها خبری نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر