۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

یادداشتهای دیرشده

روزهای اول سال تاریخ انقراض صفویه را خواندم بعد هم تاریخ قاجار که هنوز تمام نشده، دیروز رفتیم اداره(اینهم آقای مدیر روی صندلی پدر رئیسش) آذر با احسان در حال گفتگوست برای زندگی! امیری به نظر دلخور می رسد شاید از بابت مادرش است عید که تعطیلات بود می خواستیم برویم پیششان پسر خاله ی امیری فوت کرده بود ومامانش نبود ما هم زنگ نزدیم نوعید طهوری هم بود همین طور زن دایی نیره و شهناز که زنگ بهش نزدم!
زنگ زدم به نادیا کلی با هم حرف زدیم و امروز زنگ زدم به یاقوت می خواهند خانه شان را عوض کنند طلاها را که فروختم می خواستم گوشواره های برگم را بدهم به نادیا ولی هنوز مرددم بارها فکر کرده ام یاقوت می افتد به جبران کردن و ضایع می شود حالا فکر کرده ام یکی از خورشید و ستاره را بدهم خیلی دختر عزیزی است بسیار دوستش دارم.
بچه های اداره می خواستند بروند کاشان که نشد رئیس زنگ زده(عمو مهرداد) هنوزهم دراین فکر است که آدم را شرمنده کند می رویم دم آتلیه از متین می پرسم که آیا مرا می شناسد یا نه؟! دخترش بزرگ شده ولی فوق العاده کم حرف است می گویند مهرشاد رفته سرخانه و زندگی خودش دوهفته طول می کشد تا مهرداد زنگ بزند از اداره ناراضی است درباره حقوق با حاجی دعوایش شده و درمورد معینی با داریوش حرف می زند. مهراب زنگ زده با برف رفتید با برف هم می آیید حال ماکان و زهرا را می پرسم همین طور مهدی و ندا می گوید تور مردانه دارند برای جمعه می روند ویلایی در برغان و باز موضوع داستان هفته را می گوید «مادرمردگی» خنده ام می گیرد و داریوش هم شب کلی سربه سر می گذارد مامان کیف سامسونت افتاده روی سرش خدا کند چیزی نباشد یک ربع به 2است شب چهارشنبه نه پنجشنبه شده دیگر ...کتاب نیمه کاره، داستانهای نیمه کاره، فعلهای نیمه کاره و با یک دختر نیمه کاره خدایا همه را سر و سامان بده متشکرم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر